میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
نه
نه هرگز عشق را
پنهان نمی توان نمود
حتی به زیر خاک و
حتی میان مه
یا زیر برف و یخ
یا در میان چاه
یا در میان قلعه های تو به تو
فلک الافلاک بر فلک
هرگز نمی توان
عشق را
در تخته بند تن
در چار چوب آهنین
در چار دیوار زندان
یا در حصار بلند شهر
در هیچ کجایی نمی توان به بند کشند
و پنهان و مسخ کنند
عشق آن پری نیست
که در بند غول قصه ها
زنجیر گشته است
افسانه است آن پری
افسون مشو
میر بزرگ عشق
مسیحی ست
که در حصری همیشه ست
اما صدای عشق
تا دور دست دشت
خواهد شتافت
حتی اگر نفس را
بندش بیاورند
آن عطر و بو
زان پیراهن عزیز او
چون دانه های گل
دشت جهان را آکنده می کند
حتی اگر آن عطر و بو
چون دشت گل درو کنند و
در شیشه اش کشند و
به دریایش افکنند
اندیشه اش را چه می کنند
آن هد هد آشیانه اش
در سینه ها ست و
اسیر دام و دانه نیست و
ما را بشارت است
هدهد به خون کشند
نور ش چه می کنند
شمعش چگونه
خاموش می کنند
آری جهان
همچون نهنگ
به دریای نور عشق
در موج موج نور جان
غوطه می خورد
حربا
بیهوده
پنجه بر خورشید می کشد
عاشق اگر شدی
اما
بدان که عشق
رازی مقدس است
که با غیر نباید شنید و گفت
هرگز شراب عشق
در جام شوکران
با غیر و دیگران
سر نمی کشند
آواز قدسی است
که در معبد دلت
به زیر لب
نجوا و زمزمه باید کنی
آری چراغ را در کنج سینه ات بنه
بگذار نور آن
در رگهای تو
جاری شود
عهد الست
عشاق را
رسمی چنین نهاده اند
اغیار
رهزن اند
آنان حرامی اند
بر گردنه
بر گرده های اسب شب نشسته اند
شمشیر از نیام بر کشیده اند
تا بتازند
بر جسم و جان عاشقان
به حکم قاضیان عقل خود
که خون عاشقان
حلال و طیب است
این خاک
همیشه
تشنه خون عاشق است
سر
را بپوش
اگر. که عاشقی
هنوز
حلاج
بر دار می کنند
حلاج شوریده بود
اما تاب و تحملش نبود
در کیش عشاق رند باش
م.بارش( هومن)
Design By : Night Melody |