سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

منظومه عاشقانه عاشورا

صبح عاشورا دشمن مغرور از کثرت سپاه خود، خواهان تعیین تکلیف از راه نبرد و خون ریزى بود اما امام حسین به هدایت آنان می اندیشید

حضرت مرکب خود را سوار شدند، و با صدای بلند فرمودند

«ای مردم! گفتار مرا بشنوید! و شتاب نکنید تا آنچه حقّ شماست بر من از اندرز و موعظه، شما را بدان پند دهم؛

خسرو خوبان صدا کرد آسمان
تا بگوید با کران در هر کران

زاده زهرا منم زهرایی ام
فاطمی هستم علی الاهی ام

من همان فرزند پاک حیدرم
این عمامه سبز اوی ا ست بر سرم

سالها همراه حیدر بوده ام
با حسن آن روح پر پر بوده ام

مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر وصی پیغمبر و پسر عموی او که اوّل مؤمن و تصدیق آورنده به رسول الله و به آنچه از جانب خدا بر او نازل شده بود نیستم؟

آیا مگر به شما نرسیده است گفتار رسول خدا که درباره من و برادرم فرمود:

«این دو سید و آقای جوانان بهشتند.»؟

شمر گفت: «آن کسیکه بفهمد تو چه می گوئی، خدا را بر یک جانب عبادت کرده است!»

حبیب بن مظاهر در پاسخ شمر گفت: «سوگند به خدا که من می بینم تو را که خدا را بر هفتاد جانب عبادت می کنی! خداوند بر دل تو مهر زده است.

حضرت ندا در داد آیا شما به من در نامه ننوشتید که: میوه های درختان رسیده است! و اطراف زمین سرسبز گردیده است! اگر به سوی ما بیائی، به سوی لشکری در تحت فرمانت خواهی آمد؟!»
"
قیس بن اشعث گفت: ما نمی دانیم تو چه می گوئی! به حکم و فرمان پسر عمویت (یزید) گردن گذار

«حضرت سید الشّهداء علیه السّلام در اینحال فرمود: نه سوگند به خدا! چون ذلیلان دست ذلّت به شما ندهم! و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمی کشم!»

برگزیدم این سفر را سوی دوست
مرگ من در راه او در راه اوست

من بمیرم بهتر این ذلت است
کشتنم آزاده بودن علت است

از میان مرگ و ذلت عاشقم
بر شهادت با رشادت عاشقم

این سکوت آهنین را بشکنم
من بتستان زمین را بشکنم

مخاطب اصلی این سخنان در هزاران لشگر فقط یک تن بود حر بن یزید ریاحی او که از همان آغاز دیدآر با امام خود. را بر سر دو راهی می دید بالاخره وقتی دید که امام سر ستیز ندارد و این ابن سعد و لشگریانش هستند که آب را بر فرزند رسول خدا و آل یارانش بسته اند .و با شقاوت می خواهند او و همراهانش را لب تشنه بکشند به خود آمد وپریشانحال به سوی امام آمد

پیوستن حر به سپاه امام حسین علیه السلام و سخنرانى وى براى سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسین علیه السلام ، براى عمر بن سعد بسیار گران و نگران کننده بود

حر جدا افتاده از یاران خویش
همچو ابری در پی باران خویش

غرق اندیشه به دریاهای دور
غرق خویش و غرق صحراهای نور

آنچنان در خلوت خود رفته است
گوییا افسرده حال افتاده مست

نور و ظلمت در وجودش جنگ داشت
روی زردش آنچنان آهنگ داشت

با خودش می گفت حر اینچنین
که کجا هستی تو در روی زمین

با خودش گفتا کجا هستم کنون
غرق خونم یا که شمشیری نگون

اهل خونم یا که شمشیر شبم
با یزیدم یا حسین و زینبم

در کنار ساکنان کوی عشق
یا کنار دشمن بدخوی عشق

من کجا رو کرده ام چون بادها
می کنم در بادها فریادها

من نمی خواهم که خولی وش شوم
روح سرگشته هولی وش شوم

عاشقم من عشق خود گم کرده ام
یادم آمد سر در این خم کرده ام

عاشقم عشقم در آغوش من است
گر چه نابینا شدم. جان و تن است

بوی او را من شنیدم از حسین
روی او را من خریدم از حسین

من در آن عشقش شقایق دیده ام
عالم نور و حقایق دیده ام

آه امشب من حسینی می شوم
روح و جان و تن حسینی می شوم

سر فرو افکنده است پیش حسین
با تمام شرم در کیش حسین

من حرم آزاده ی دستان تو
عاشق دلداده مستان تو

من حرم ای دل که تنها آمدم
تشنه ام در پیش دریا آمدم

باز شد آغوش یار مهربان
مثل باران در برش شد آنچنان

?نچنان حر را در آغوشش فشرد
دست او بازوی او دوشش فشرد

چشم در چشمش نگاهی کرد عشق
روی او را همچو ماهی کرد عشق

کاش می شد که پا کوبی کند
دف زند در گرد او رقصان شود

آنچنان در وجد و شوق و اشتیاق
حر شده پروانه در گرد چراغ

واهمه باید همی از خویش داشت
ای برادر عقل دور اندیش داشت

آب کم جو تشنگی آور بدست
تا بجوشد آبت از بالا و پست

ارض موعودی بنام کربلاست
هر کجا پا می گذاری در بلاست

گویند حر از اسب پیاده نگشت و از امام خواست تا اولین قربانی راه او باشد و چون دشمن نبرد را آغاز کرد به میدان شتافت و پس از رشادت بسیار به خون غلتید

حر به میدان رفته است مانند مرد
رفته است تنها به میدان نبرد

آنچنان او جانفشانی می کند
عاشقیها را نشانی می کند

مثل کوهی در میان دشتها
ایستاده رو به توفان گشتها

گرگها تارنده است از یوسفش
مانده است گرگی در آن سوی صفش

گر گ خونی قصد خونش کرده است
بوی خونش گرگ دون را کرده مست

حر چنان تا لانه گرگان شتافت
رهبر گرگان هراسان کرده تاخت

لیکن آن گرگ سیاه خون رسید
ازقفا حر را به خونش در کشید

غرق خون شد حر به هنگام نبرد
روح و جانش را سروده همچو مرد

مهربان عالم آمد سوی او
بر سر بالین آن گل بوی او

سر به دامان حسینش جان سپرد
او تمام جان به آن جانان سپرد

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:34 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

امام حسین (ع) بارها دشمنانش نصیحت می کرد

« وای بر شما! چه زیانی می برید اگر سخن مرا بشنوید؟! من شما را به راه راست می خوانم، اما شما از همه ی فرامین من سر باز می زنید و سخن مرا گوش نمی دهید، چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و بر دلهای شما مهر شقاوت زده شده است.

ای امام مهربان عاشقم
تا دم آخر همیشه مشفقم

ملتهب هستی که ایمان آورند
مشرکان شاید که پیمان آورند

چون خدا هستی که فرصت می دهی
اختیار رفتن از شط می دهی

تا دم آخر به هر کس مشفقی
تا بیاید رو به سوی عاشقی

همچو دریایی برای ماهیان
ماهیان مرده اند این جانیان

چون وحوشند و چه ایمان آورند
وحشیان کی رو به جانان آورند

ای عزیز جان تو جانانه مسوز
جان خود را همچو پروانه مسوز

شمع اینان شمع خاموشی شد است
دین اینان را فراموشی شد است

پنبه در گوشان صدایت نشوند
آن کر و لالان ندایت نشنوند

ارجعی ربک تمام حرف توست
حرف حق تنها به نحو و صرف توست

تو نصیحت می کنی وی را که تا
باز گردد تا به نور و تا حرا

ابن سعدان این ندا را نشنوند
ری روند و این صدا را نشوند

تشنگان تنها صدایت بشنوند
آن بلا جویان ندایت بشنوند

تشنگان در زمره عشق تو اند
حاجیان عمره عشق تو اند

شب هنگام امام حسین علیهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیهالسلام که فرمود: آیا می خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد.می گفت: می ترسم خانه ام را خراب کنند! امام علیهالسلام فرمود: من خانه ات را می سازم. می گفت: می ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.امام از جای برخاست و فرمود: تو را چه می شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می دانم که از گندم ری نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو آنجا هم ما را بس است

گندم ری راچه سان خوردی مگر
در جهنم یک جو آوردی مگر

پس چه شد آن شوکت تو ابن سعد
نکبت است آن مکنت تو ابن سعد

موریانه گندمت را خورده است
آرزوهای تو اینک مرده است

یوسفت دادی به یک جو آن چه شد
گندمت کو جو در آن انبان چه شد

گفتگوهای مکرر امام(ع) و ابن سعد، سه یا چهار بار تکرار شد.در پایان یکی از این گفتگوها، عمر بن سعد طی نامه‌ای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد چنین نوشت:

«... حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، این مایه رضای شماست و صلاح امت است.

چون عبیداللَّه نامه را خواند !‌» مایل شد اما شمر بن ذی الجوشن مانع پذیرفتن پیشنهاد شد

آنگاه عبیداللَّه نامه ای به عمر بن سعد نوشت:

«.من تو را به نزد حسین(ع) نفرستاده ام که با او با مسامحه رفتار کنی و برای او آرزوی سلامت و زنده ماندن داشته باشی و شفیع او پیش من باشی بنگر اگر حسین(ع) و همراهانش به حکم من گردن نهادند [و با یزید بیعت کردند] ایشان را به اسارت نزد من بفرست و اگر نه بر آنان هجوم آور و خونشان را بریز و چون کشتی اسب بر سینه و وی بتاز که او سرکش است و ستمکاراست 
پس اگر تو به این دستور عمل کردی پاداش مردی فرمانبردار و مطیع را به تو می‌دهیم و اگر آن را نپذیری دست از کار ما و لشکر ما بکش و لشکر را به شمربن ذی الجوشن واگذار و السلام.‌»

بنگر این کافر چه می گوید حسین
در ره باطل چو می پوید حسین

در طریق ظلمت خود گشته مست 
همچو صیادان پی صید تو است

من ندیدم صید با دشنه کشند
نیزه و شمشیر و لب تشنه کشند

بعد هم زیر سم اسبان کشند
کشته در خون واگذارند و روند

من ندیدم دشنه بر دریا کشند
خون آهو را دل صحرا کشند

آنچنان در خوف مهتاب تو اند
تشنه خون خفتن و خواب تواند

آنچنان در کینه ماه تو اند
در پی خون کردن راه تو اند

آنچنان در وحشت نور تو اند
درپی خون کردن شور تو اند

ظالمان در ظلمت خود غوطه ور
در میان ظلمت خود سر به سر

تو که گفتی من نمی جنگم ولی
گفته من شمر بد آهنگم ولی

گفته بودی من از اینجا می روم
تا دیار نا هویدا می روم

می روم تا که نبینیدم دگر
تا نگردم از شما پاره جگر

لیکن اینا ن صید خود را می کشند
خون رنگین دلت سر می کشند

روز نهم محرم (تاسوعا) 
شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیداللّه داشت با پانزده هزار لشگر نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدا للّه را به ابن سعد داد. ابن سعد پس از خواندن نامه
به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای.. .
با این همه او سر به طاعت عبیدالله گذاشت و خود را کنار نکشید

شمر ای شر مطلق ای شقی 
دشمن آل امام متقی

عنکبوتی خانه ات ویرانی است
در دل ظلمت همه حیرانی است

جانور هستی میان ظلمتی
ای همه پستی میان ظلمتی

تو همان افعی زشتی در عراق
مرده بودی جان گرفتی در عراق

که تو را در آفتاب آورده بود
از میان چاه خواب آورده بود

کاشکی او مرده بود و تو به خواب
در جهنم هر دو بودید در عتاب

مار افعی صد هزاران مرگ باد
بر تو صد کوه از آتش سنگ باد

ظالم ای ظالم که ظلمت افکنی
ظلمتی در ظلمت خود می تنی

نام تو نفرین شده پر نفرت است
نام تو چون ظلمتی در ظلمت است

همچو مردابی که مرگ آلوده ای
همچو مرداری که خود را خورده ای

ای لجن رو ای لجن دل ای لجن
تا ابد بوی عفن در جان و تن

وای بر تو وای بر تو بر تو وا
کشته ای آخر تو آن دشت طوی

من شنید استم که قرآن خوانده ای
روح قرآن را به خون آلوده ای

شمر که به حضرت عباس و برادرانش (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان بود و از قبیله او بودند ) به رسم عرب خواهرزاده می خواند .به نزدیک خیام آمد و آنها به نام صدا کرد چون و آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه برایتان امان نامه گرفته ام.
حضرت ابوالفضل بر سرش فریاد کشید نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو دستت شکسته باد آیا ما دست از یاری پسر فاطمه برداریم و طوق فرومایگان را به گردن افکنیم؟

 

این ابوالفضل است که چون یل می رسد
جان خود راه برادر می دهد

این امان نامه به آتش افکنید
که جهان از خویش آتش وش کنید

این امان نامه برای عاشقی ست
او بر عشقش.کشته ای و مشفقی ست

این امان نامه به آن کوه احد
یا به طور و یا که کوه نور خود

کوه هم در پای یارش جان دهد
سنگ سنگش در ره ایمان دهد

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد

این امان نامه برای دشتهاست
دشتهای دست آن از تن جداست

دشتهایی همچو آن دشت طوی ست
دشتهایی که در دست خداست

دشتها از همتش کوهی شوند
از غم عشقش در اندوهی شوند

من کدامین دشت دیدم بی خداست
همچو مجنون در ره لیلا ی ماست

کی تو باران دیده ای بی اوج شد
کی تو دریا دیده ای بی موج شد

کی برادر بی برادر می شود
آسمان بی ماه و اختر می شود

اختران بی دب اکبر می شود
باغ باران روح پر پر می شود

این ابوالفضل و حسینم یک تن اند
یک اناالحق یک تن اند و یک من اند

هر دو یک روح اند اما در دو تن 
هر دو یک جان اند و آن جانان من

چون که گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوییم از گلاب

دشمن آماده لشگر کشی بود. و هیاهو بر پا کرده بود حضرت عباس علیهالسلام خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم. یزید را بپذیرید یا آماده جنگ شوید. امام حسین علیهالسلام به عباس فرمودند:آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.

حضرت عباس نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.

نیمه های شب عده ای تاب ماندن نیاوردند و امام را ترک می کردند. بنا بر روایتی امام به آنان کیسه های زر داد و از آنان خواست تا خانواده او را نیمه شب از مهلکه دور کنند و با خود ببرند اما کسی نپذیرفت 
بوی قرآن می رسید از خیمه ها
مرغ دلها می پرید از خیمه ها

نوری از شور حسین آمد پدید
جان یاران را گل آ لاله چید

من چراغ خیمه خامش می کنم 
می رود هر کس فرامش می کنم

چشمها در گریه پنهان گشته بود
مشتعل از شور ایمان گشته بود

یا حسین بن علی جان می دهیم
مثل گل جان را به ایمان می دهیم

ما به خون خویش امضا کرده ایم
جان خود را شمس و بیضا کرده ایم


اما م در شب عاشورا به یارانش بشارت داد که همه آنها شهید خواهند شد

در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیهالسلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرینتر است. 
امام علیهالسلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید 
و سپس فرمود حتی پسرم علی اصغر هم به شهادت خواهد رسید. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند؟ امام علیهالسلام فرمود بلی و به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و از گریه او یاران گریستند

گریه ی عشقی که آن شب بوده است
اشکهایی در شب تب بوده است

آدمی با گریه عاشق می شود
بعد از آن بر مرگ مشفق می شود

مر گ عاشق چون شقایق می شود
چون اقاقی مرگ عاشق می شود

مرگ عاشق مرگ سلطانی و بس
او چو دریای است و مرگش همچو خس

همچو سلطانی که عاشق می شود
مرگ او عشق و شقایق می شود

او به سلطانی رسد در مرگ خویش
شاد و خندان می شود بر مرگ خویش

در ره عشقت بمیری عاشقی 
بر هزاران بار مردن شایقی

هر که مرد از خویش عاشق می شود
بر فنای خویش مشفق می شود


امام علیهالسلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه ها حفر کنند.و به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود

همچنین حضرت علی اکبر علیهالسلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیهالسلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیهالسلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل شهادت کنید و وضو بگیرید

« ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جز پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمتهای همیشگی آن می رساند.

کربلا همچون بهاران بشکفد
این بهاران دایما بر دل تپد

پر ز سوسن می کند جان ترا
پر شکوفه روح و ایمان ترا

آبیاری می کند باغ ترا 
باغ روحت باغ پر داغ ترا

کعبه هم در کربلا جاری شده
از سیه پوشآن دلداری شده

شرق و غرب روح ما در نور اوست
آن همه انوار ما از شور اوست

آمده تا بشکفد مشرق به ما
چون سپیده دم دمد مشرق به ما

مشرق ما کربلا و نینواست
مغرب ما آفتابی در خفاست

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:32 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

بگو ای دل علمدارم کجایه
بگو یارم بگو یارم کجایه

چرا ماه بنی هاشم نیامد
سپه سالار و دلدارم کجایه

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:29 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشقانه عاشورا

لاله عباسی گل عباس یاس
می بری جان و دل و هوش و هواس

لاله عباسی گل شیدا شدن
واله و شیدا ی دریاها شدن

ای که دستانت خدای لاله هاست
باغ باران باغ داغ ژاله هاست

آ ب از دست تو ما نوشیده ایم
زخم دل را با گلت پوشیده ایم

دشتهای دست تو باغ گل است
دشت آهو دشت ناز سنبل است

عشق یعنی عشق عباس حسین
ماه و شمس و ساقی خاص حسین

یا حسینم اذن میدانم بده
امر فرما یم که دل و جانم بده

من ابوالفضلم که سر مست توام
ای برادر مست در دست توام

من هزاران عاشق روی توام
صدهزاران واله موی توام

پیشمرگان تو را من عاشقم
پیشمرگت می شوم ای مشفقم

دست در دست عباسش نهاد
بوسه بر آن شاخه یاسش نهاد

جنگ بگذار و بسوی آب شو
ظلمت است عباس من مهتاب شو

آهوان تشنه ساقی ام بنوش
این درختان اقاقی ا م بنوش

ماه می آید به رود ستان ماه
تا بنوشد رودش از دستان ماه

یادش آمد آن گلستان تشنه کام
آب می ریزد ز دستان تشنه کام

تشنه می ماند فرات روی ماه
تشنه لبهای ماه ماه شاه

مشک آبی را بر اسبش آورد
شوق دریا را به جان می پرورد

تیرها سویش به پرواز آمدند
سوی گیسویش پر آواز آمدند

ماه لب تشنه بسوی شاه تاخت
زیر نیزه رو به روی شاه تاخت

ناگهان تیغی دو دستانش برید
مشک مشکین را به دندانش کشید

بر یمین و بر یسار افتاده دست
شاخه های یاس و آن دستان مست

مشک را دندان گرفت عباس آه
تیر بر مشکش نشست عباس آه

ساقی لب تشنه در خونش تپید
تا غروب دشتها خونش چکید

آن قمر ماه بنی هاشم کجاست
زیر تیغ و خنجر و سر نیزه هاست

یا اخا ادرک اخا عباس گفت
ای برادر جان بیا آن یاس گفت

ناگهان خورشید آمد سوی ماه
سوی ماه غرق خون تشنه آه

هفت دریا از زمین جوشیده است
لاله زاران دشت را پوشیده است

عطر و بوی سرخ تو عاشق کش است
عطر و بوی آن گلستانت خوش است

کشتی ما غرق توفان گشته است
غرقه امواج حیران گشته است

بادبان های دل ما بر افراز
در دل امواج اقیانوس راز

با مدد از تو به دریا می رویم
رو به سوی موج بالا می رویم

ای حدیث بی قراری های ما
آی نگار غمگساری های ما

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:28 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشقانه عاشورا

کربلا....جمعه سوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
امام حسین و یارانش در نزدیکی فرات خیمه بر افراشته اند تا به آب دسترسی داشته باشند

عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد. 
* عمر سعد شخصی را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا شود. حضرت فرمود:« مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم ناخوشنودید باز خواهم گشت!» عمر بن سعد تا از پیام امام(ع) مطلع گشت، گفت:« امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!»

نامه ها دادید من هم آمدم
از حرم من غرقه. در غم آمدم

من که می دانم به قتلگه آمدم
با قمر رویان ازین ره آمدم

آمدم تا عشق تان روزی کنم
آمدم تا با کوفه دلسوزی کنم

آمدم تا دینتان را جان کنم
آدمی را بر سر پیمان کنم

آمدم تا من اسارت بگسلم
دیوتان را زیر پایم پا هلم

باز می گردم مدینه خوش تر است
با پیمبر بودنم دل کش تر است

این بیابان جای ما یاران نبود
جای دریا جای ما با ران نبود

تا حرم من باز گردم. می روم
نامه ها را می گذارم می روم

کربلا....شنبه چهارم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه مردم را چنین خطاب کرد:

« یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم». سپس دستور داد در تمام شهر ندا کنند و مردم را برای جنگ آماده ی حرکت سازند.

کوفیان را وعده نان داده اند
نان در خون. خون آن جان داده اند

وعده های نان با خون داده اند
پاره آتش. همچو تر خون داده اند

کوفیان را شهوت پست و مقام
کشته است در این صراط بی دوام

کوفیان را سکه سکه داده اند
استخوانها تکه تکه داده اند

یوسف زهرا حراجت کرده اند
جان تو را صد جراحت داده اند

خواب تو یوسف عجب تعبیر شد
کوفه از سگها ی هارش پیر شد

لشگری از گرگ و سگ آماده شد
بر دهانشان جمله یک قلاده شد

این سگان تشنه خون آمدند
خون آهو خون مجنون آمدند

دشت آهو دشتی از آرامش است
دشتی از دلدادگی و خامش است

لیکن این سگها هجوم آورده اند
آدمی گرگان سگ آماده اند

آدمی گرگان همه سگ مذهبند
بس که خون آدمی را بر لبند

به دستور عبیدالله ،شمر بن ذی الجوشن با چند تن دیگر پانزده هزار نیرو را به سمت کربلا می فرستد

گرگ اول گرگ شوم کوفه بود 
آن عبیدالله یک معروفه بود

مادرش معروفه. او معروف تر
بوف کور کوفه ماری به سر

تازه می فهمم عبیدالله کیست
نطفه بد کینه بد خواه کیست

او چو شیطان حکم و فرمان می دهد
وعده های پشت و پنهان می دهد

هر یکی را وعده پول و مقام
مادرش معروفه است و او حرام

گرگ دوم ابن سعد سگ صفت
ایستاده لشگرش پایین شط

تا که ری را زیر دندانش دهند
هار گردیده تا آنش دهند

گرگ سوم شمر. آتش خواره است
او همیشه یک سگ آواره است

گرگهای بی شمار دیگری ست
روی پیراهن چرا خون تری ست

آه یوسف یوسف خوشنام ما
مثل ماهی می روی بر بام م

یوسف زهرا حبیب مصطفی
پاره جان نبی و مرتضی

امام در پاسخ قیس بن اشعث که سفارش به بیعت با یزید می کرد، فرمود:

« نه به خدا سوگند، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم و مانند بردگان از صحنه ی جنگ با آنان فرار نمی کنم.

خسرو خوبان صدا کرد آسمان
تا بگوید از کران تا بیکران

زاده زهرا منم زهرایی ام
فاطمی هستم علی الهی ام

من همان فرزند پاک حیدرم
شال سبز او هماره بر سرم

سالها همراه حیدر بوده ام
با حسن آن عشق پر پر. بوده ام

ای گروه یاوه گویان زمین
کی روم در زیر ذلت بعد از این

از سخنان امام حسین(ع) با سپاه دشمن

« هیهات ما تن به ذلت نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. دامنهای پاکی که ما را پرورده است و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.

من علی هستم علی هستم علی
از علی مستم علی مستم علی

کی علی ذلت پذیر د کوفیان
کی حسین بن علی معرفیان

من چو کوهم در دل توفان روم
از دل آتش می فشانم جان روم

بردگان خود را فراری می دهند
عاشقان پا را به آتش می نهند

همچوابراهیمیان آتش روند
در درون آتش آنان سر خوشند

مردم. ای مردم امیه عقرب است
قبله هاتان در کجای مغرب است

رو به سوی مشرق. و خورشید نیست
دین تان جز وهم و اسطرلاب چیست

هر کجا سودی رسد شد دینتان
کام و ناز و عیش و نوش آیینتان

عاشقان دین را به هجران می خرند
دین خود تا دل مرنجان می برند

هر که دین می خواهد عاشق می شود
بر حسین خویش مشفق می شود

هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گر چه دارد صد نوا


.سه شنبه هفتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

تعداد نظامیانی که از. طرف حکومت غاصب بنی امیه به جنگ امام حسین(ع) آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند.

بازهم آب و هوا بارانی است
باز هم دریا خدا توفانی است

بازهم بانگ و نوای نی رسید
باز از دل هیاهو. هی رسید

باز هم هی ها و هی گریه به پاست 
هر کنار این دلم تکیه به پاست

باز هم نذر م که قربانت شوم
من به قربان دو چشمانت شوم

نذر کردم نذر گیسوی حسین
نذر یک شمه از بوی حسین

نذر کردم تا حسینی تر شوم
نذر کردم یک شبی پر پر شوم

نذر کردم. العطش را بشنوم
ای دل عاشورا تپش را بشنوم

با که گویم العطش را کربلا
جان دهم. وقت عطش در نی نوا

با لب دمساز خود من جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی

عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای آب به امام(ع) نرسد، عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین!... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!.

امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:

بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور

العطش گفتم عطش یادم رسید
لاله های تشنگی از دل دمید

وای بر من کودکان تشنه کام
تشنگی دل می کشد هر صبح و شام

ساقی آنجای است و یاران تشنه اند
تشنگان در زیر باران تشنه اند

من چه گویم از حسین تشنه لب
این عطش دل می کشد از داغ تب

چهارشنبه هشتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

او برای کودکانش مضطر است
جان او در سوز آنان پرپر است

او که هجران را در آنان دیده است
تشنگی در چشم یاران دیده است

از کجا باید حسین آب آورد
در ره معشوق. خود تاب آورد

ایستادن در عطش کار دل است
بر لب دریا همیشه ساحل است

ساحل است اما همیشه تشنه کام
راه بگشاید. بر آن اهل خیام

بر لب دریا همیشه تشنگی
ساحل آموزد به تو ای زند گی

هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد، امام(ع) برادرش عباس را به همراه عده ای شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشکها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.

لاله عباسی گل عباس یاس
می بری جان و دل و هوش و حواس

آب از دست تو ما نوشیده ایم
زخم دل را با گلت پوشیده ایم

م. بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:26 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

Design By : Night Melody