سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

ترا مادر به آن میدان فرستاد
به آن میدان بسان جان فرستاد

کنون پیراهن خونین تو باد
چو برگ گل بر جانان فرستاد

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:24 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشقانه عاشورا

پنج شنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

حرّ دستور یافت حضرت را در بیابانی بی آب و علف و بی دژ و قلعه فرود آورد.به نینوا رسیدند امام(ع) برای اقامت ، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمینی رسید. اسم آنجا را سئوال فرمود؛ تا نام کربلا را در جواب شنید، گریست و فرمود:« اینجا محل ریختن خون ما و محل قبور ماست. و همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدّم رسول خدا چنین وعده داد.»


سرزمینی دید از تلواسه ها
خاک بکر و پاکی از آن ماسه ها

سرزمینی که مقدس می نمود
نام او را بر لبانش می سرود

سرزمینی بین دجله تا فرات
آتشین سوزان چو آن سوی صراط

سرزمینی داغ و عاشق چون دلش
آنچنان پر شور چون آب و گلش

ذو الجناح استاد بر دشت فرات
اسب او هشیار استاده بر صراط

ساربان بر اسب نظاره نمود
زیر لب نامی هماره می سرود

کاروانش گرد او را حلقه کرد
چون سواحل گرد دریا حلقه کرد

مرد بومی پیشوازش آمد است
آب آورده او جامی به دست

السلام ای زاده زهرا سلام
ای امام عشق و ای مولا سلام

مرد دهقان السلام والسلام
سرزمینت را بگویم چیست نام

سرزمینی بس غریب است و نجیب
بوی محبوب مرا دارد عجیب

خیزریه نام آن خاک غریب
گفت نام دیگری دارد حبیب

گفت و گفت آن نام های پر تبش
تا که نام کربلا آمد لبش

پر تپش شد قلب او از کربلا
سر فرو افکند از عشق و حیا

این نیستان نینوای عاشقی ست
آتشستان کربلای عاشقی ست

نی حدیث هر که از یاری برید
قصه هایش پرده های ما درید

اشک در چشمان ماهش حلقه شد 
در گلویش بغض راهش حلقه شد

گفت آری کاروان ماه من
ای حواری های دل همراه من

سرزمینی چون طوی ما آمدیم
خاک موعودی چو موسی آمدیم

این زمین سرخ ما دشت خداست
سرزمین عاشق از عالم جداست

بنگرید اینجا که توفان می وزد
تا دل خورشید عاشق می تپد

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کجا دیدی تو دریای عطش
آن نیستان می شود فریاد کش

زینب سخنان امام حسین را در ورود به کربلا شنیداز مهمل به زیر آمد و پریشان بسویش آمد

زینب آهنگ برادر کرده بود
آن سخنهای غریبش می سرود

چشم او را دید ه است غرق در اشک
عاشقی ها می چکیدش همچو مشک

ناگهان از محملش آمد فرود
با وجودش او حسین را می سرود

ای حسین اینجا مگر عاشق کشی ست
نینوای آتشین نا خوشی ست

گفت آری خواهر اینجا کربلاست
کربلا یعنی که هجران و بلاست

زانوان زینب آنجا خم شدند
چشمهای او ز دریا نم شدند

خیره شد بر دشت آرام بلا
تشنه لب نوشیده است جام بلا

کاروان امام فرود آمد سپاه حرّ نیز در ناحیه ی دیگری در مقابل امام اردو زدند.

حضرت(ع) اهل بیت خود را نظری افکند و گریست. سپس فرمود:« خدایا! ما را از حرم جدّمان راندند، بنی امیه در حقّ ما ستم روا داشتند. خدایا! حق ما را از ستمگران بستان و بر دشمنان پیروز گردان«.

امام فرمان داد مزارع اطراف را از دهقانان خریدند و دوباره به آنها. هدیه داد و...،

دیهقانان همه تا آمدند
گرد آن شمع چگل آن سرمدند

آن مزارع را خرید از مردمان
او خرید و گفته است این هدیه تان

چشم تان را کربلا شبنم کند
دشتتان با اشکهاتان یم کند

بر مزار ما همه ساکن شوید
در غبار خویشتن باطن شوید

ما زیارتگاه رندان می شویم
مرکز عشق شهیدان می شویم

میزبان زائران ما شوید
ساقی لب تشنگان ما شوید

عبیدالله بن زیاد نامه ای بدین مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسید. من از جانب یزید بن معاویه مأمورم سر بر بالین ننهم تا تو را بکشم و یا به حکم من و حکم یزید بن معاویه باز ایی! والسلام. امام(ع) فرمود: این نامه را جوابی نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهی لازم و ثابت است.
و فرمود:

رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خریدند

در غروبی سرخ و دامن گیر بود
وقت صیقل دادن شمشیر بود

این صدای زمزمه از کیست این
از حسین این ناله عشق حزین

وای زینب این صداها را شنید
آن صدای موج دریا را شنید

موج دریا ناله هجران کند 
آدمی از ناله اش حیران کند

او همی گوید که ای وا روزگارا
بی وفا از تو ندیدم پیش یار

روزگار ای قاتل یاران من
قاتل آن یار و دلداران من

وقت کوچ هر پرستو می رسد
رفتن از این دنج و پستو می رسد

چاره ای جز رفتن و هجران نبود 
جز فراق و داغ آن یاران نبود

ما بسوی باغ جنت می رویم
همچو مرغی باغ بالا می پریم

زینب از حزن برادر گریه کرد
داغ هجران را چو مادر گریه کرد

تو مگر جان برادر می روی
تو مگر چون باغ پر پر می روی

زندگی بی تو ره تاریکی است
بی تو عالم آن ته تاریکی است

گفت زینب ناله هجران مکن
پیش دشمن گریه های جان مکن

کوه. صبرت را چنان بالاببر 
نشکند این کوه را زخم جگر

از فراز کوه صبرت دشمنان
کوچک و کوچک شوند ای بیکران

دایما از فاطمه یادی بکن
صبر او را تیغ فریادی بکن

سر ما از ناله ما دور نیست
لیک چشم و گوش. را آن نور نیست

م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/8/8ساعت 8:21 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

Design By : Night Melody