میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
بسیار غزل گفتم کو یک صله ای ای دوست
هر چند مدایح بود حتی گله ای ای دوست
بسیار ترا دیدم حتی نظری کردی
در سلسله یاری سر سلسله ای ای دوست
هر چند که باریدم از روی تو تابیدم
کو یک هله ای ای دوست کو هلهله ای دوست
چشمم همه بر ماه است یا بر افق و راه است
از باغ و بهار تو کو چلچله ای ای دوست
در عشق مجاهد با ش چون مرغ مهاجر باش
هرچند که می دانی بی حوصله ای دوست
شرک است ریا کاری این بس که تو این داری
نوزاد که را داری. تو قابله ای ای دوست
ای شیخ برو گم شو مردم شو و قابل شو
بر خیز. برو از خویش با قافله ای دوست
آن مهر به پیشانی از شرک و ریاکاری ست
تو سجده که را کردی در باطله ای ای دوست
ما را صله ای گر نیست از ما گله ای هم نیست
ای بارش بارانی در فاصله ای ای دوست
میلاد بارش(هومن)
نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت
12:4 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |