میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
ای شیخ مکن شوخی بر خیز نمی دانی
شرک است ریا کاری این نیز نمی دانی
تو عشق نمی دانی بسیار. غزل خوانی
این است طریق یار هر چیز نمی دانی
تو قاضی قضاتی تو عقل سماواتی
اما بجز از دار و آویز نمی دانی
آنجاست بهشت تو در پشت سر دیوار
آزادی و عشقت نیز جز میز نمی دانی
گر عاشق یاری تو این شیوه فرو بگذار
از یار در آویز و می ریز نمی دانی
نه اهل بخارایی نه اهل سمرقندی
شیراز نرفتی تو تبریز نمی دانی
من مستمع ات بودم پا منبری ات بودم
از مسجد و میخانه ای تیز نمی دانی
بارش برو عاشق شو کم کن تو نصیحت را
شرک است ریا کاری این نیز نمی دانی
ای کاش ترا روزی شمس الحق تبریزی
آتش به دل اندازد پر هیز نمی دانی
میلاد بارش ( هومن)
نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت
12:11 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |