سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

هنوز روز آفرینش یادم هست
از عدم چشم که باز کردم
وجود روی زیبایت را
تماشا کردم
غروب جمعه بود
و دلتنگی ام را برای تو
در سینه سفالینم حس کردم
سینه ای که چون تنبور
آکنده بود از ترانه های نور
هنوز روز آفرینش یادم هست
دست در دست تو نهادم
و بر خاستم
شیدای تو بودم
نازنین من
چنان عاشقت بودم 
که چشم از تو یر نمی داشتم
اما درخت ممنوعه ای بود
که تماشای روی ماه ترا
از من گرفت
میوه ای که عصاره جام شوکران بود
و من گم شدم
مردم شد
هلاک شدم
و در کرانه های دریا ی خشکیده ای
گریستم
چنان که از هوش رفتم

و عشق باریدن گرفت
و صدای از اعماق هستی 
مرا به هوش آورد
و من در باران به جستجو یش رفتم
و حوا را یافتم
که غمگنانه ترانه تو را می خواند
عشق حوا آرامش بود
اقیانوس آرام من
و دریافتم که بر خاک تو ایستاده ام
و روزی ترا دیدار خواهم کرد
و هنوز که هنوز است
ترا می جویم
ترا می بویم
ترا می خواهم

در زمین و دریا
در کوه و صحرا
بر کوه طور و کوه نور

در دشت سینا و
به د شت طوی
با پای برهنه آمده ام
به جستجوی تو
در عرفات گریسته ام
در. کرانه های رود نیل
سرود ترا خوانده ام
بر جلجتا
عروج عیسا دیده ام
و. دریافته ام
معراج تنها راه رسیدنم به توست
دیگر روز ها ی هبوط
بر من سخت می گذرد
و بی تاب رسیدن به تو هستم
دیگر سر باز گشتم نیست
دیگر دوریت را یارای تحملم نیست

میلاد بارش( هومن)


نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت 12:36 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

Design By : Night Melody