میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
پاییز که می شود
نیلبکم را بر می دارم
و به کوه و کمر می زنم
همچون چوپانی که گله اش را رها کرده
و در پی لیلی خود
سر به دشت و دمن گذاشته
و ماه
به نجوای نیلبکش
گوش دل سپرده است
پاییز که می شود
ترانه هایم را
بر برگهای زرد و زیبایی می نویسم
تا ترنم موزون قدم های تو
بر ترانه های جان من
سر خوش و شیدایم کند
پاییز که می شو د
سکوت پژواک عشق توست
در این سکوت
هستی با همه جانش جاری ست
در این سکوت
زندگی رودی ست
که سر به دامان دریا ی ابدیت گذاشته
سکوتی که بر کرانه های افق
گسترده است
و سرشار از راز و رمز زیبایی توست
نازنینا
عشق پر شکوه تو
امتداد قدسی باغ های ملکوت است
و زمین
بی عطر و بوی نفسهایت
گستره بیکران دلتنگی است
بیا ای بهار آرام
که پاییز هم
در حسرت دیدار تو ست
م.بارش
نوشته شده در شنبه 94/7/11ساعت
11:2 صبح توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |