میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
در میخانه که رفتم تو نبودی تو نبودی
دم درگاه نشستم تو نبودی تو نبودی
هر دم از روی تو گفتم نشنفتی نشنفتی
کم کم از عشق تو گفتم تو نبودی تو نبودی
هر چه ای دوست سرودم تو کجایی تو کجایی
خیره در ماه شکستم تو نبودی تو نبودی
باغ انگور نرفتم به طلوعت نرسیدم
ولی از عطر تو مستم تو نبودی تو نبودی
گفتی از خویش گذر کن که بیایم که بیایم
از دل خویش گذشتم تو نبودی تو نبودی
ناگهان هرم تو آمد هرم انفاس تو ای دوست
دلم از عشق سرشتم تو نبودی تو نبودی
پشت دیوار نشستم غزل عشق سرشکم
بارش از دوست نوشتم تو نبودی تو نبودی
م. بارش
نوشته شده در شنبه 94/7/11ساعت
11:17 صبح توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |