میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
چون خونی در رگهای منی
چون سایه ای همراهم
پیراهن جانی بر تن
خورشید روح من
آزادی ام هستی
روح قدسی ام
پژواک ایمان قلبم
و قله مغرور امیدم
از تو دور افتاده ام
و در زیر انجیر معابد
در نیایش سکو ت نشسته ام
و می گریم
بی تو سقف آسمان
فرو ریخته است
وگنبد و گلدسته ها
لاجوردی نیست
بی تو
خون گنجشکان بر خاک
چون شرابی ریخته است
ای وطن ازلی
جدا افتاده ام از تو
اما هماره از تو سخن گفته ام
تو را اندیشیده ام
تو ر ا زمزمه کرده ام
از زیتون زارانت گذشته ام
و پیراهنم بوی گلهای سرخ. تو می دهد
دهانم
معطر از نام تو ست
ای عشق
نام تو میوه ممنوعه ای ست
که هزار بار از درخت مقدس چیده ام
خوشه انگوری
که در جام شوکران نوشیده ام
آه
روزی به رسم الخط خون عاشقان
بر خاک
خواهم نوشت
دوستت دارم
و می میرم...
م. بارش
نوشته شده در سه شنبه 94/7/21ساعت
10:4 صبح توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |