میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
گاهی که شاعر می شوم. شعر تر تارم شوی
گاهی که عاشق می شوم ای جان جان یارم شوی
گاهی که جامی می رسد جام مرا می بشکنی
وآنگه صراحی می دهی تا اهل بازارم شوی
گاهی چو بودا ناگهان نیلوفر رویت دمد
شبهای شعرم می دمی تا ماه زنارم شوی
گاهی زمستان می شود آتش به بستان می دمی
شعله به جانم می زنی طعم گس نارم شوی
گاهی که پاییزی شوم ماه دل انگیزی شوی
می خوانی ام باغ بهار تا رمز اسرارم شوی
گاهی. لبت را می گزی شوریده حالم می کنی
گاهی مر ا با بوسه ای آتش به گلزارم شوی
گاهی که باران می زند بارش خطابم می کنی
یعنی که عاشق شو بیا تا آن که بیمارم شوی
این حالها چون جز ر و مد دریای روحم را برد
در قبض و بسط حال من امواج افکارم شوی
این حالها حالی خوش است محبوبه شبهای من
بارش مقاماتی بلند یابد چو دلدارم شوی
م.بارش
نوشته شده در سه شنبه 94/7/21ساعت
10:6 صبح توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |