میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
من از باران نپرسیدم کجای است کوی محبوبم
طنین باغ باران برد مرا تا خانه خوبم
مسیحایم مسیحایم بیا شهر بنی آدم
چلیپایت به دوش من ببین جانا که مصلوبم
سرودی از لبم بارید سرودی خیس و بارانی
که دیدم روی ماه تو تو را با چشم مرطوبم
نوشتم نامه ای شیدا به روی برگ نیلوفر
برای آن عزیز دل که در عشق تو مغلوبم
نمی دانم که عصیان کرد کدامین یاغی عاشق
دوباره ساز نا کوکم بخوان بارش ز مطلوبم
جهان کوچک شدازعشقت چو زندانی شده برمن
بیایم پشت در گاهت درت کوبم درت کوبم
برهمن می شوم عشقم ترا نیلوفر بودا
اگر رسم مسلمانی نمی دانی تو ای خوبم
م. بارش
نوشته شده در سه شنبه 94/7/21ساعت
10:11 صبح توسط میلاد بارش نظرات () |
Design By : Night Melody |