سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

منظومه عاشقانه عاشورا

امام(ع) نامه‌ای به مردم کوفه نوشت و آن را به پسر عمویش مسلم بن عقیل داد تا عازم عراق شود

قاصدی از سمت باران آمده
این پیمبر از بهاران آمده

او خبر دارد که باران در ره است
پشت این ابر سیه روی مه است

او خبر دارد خبرهای گران
تا بگوید از کران تا بیکران

هر که دل دارد به دریاها زند
تیشه آرد رو به صحراها زند

چشمه دریا بجوشد زیر پاش
لولو و مرجان بروید زیر پاش

شد به سوی کوفه مسلم پا به راه
اسب را می تاخت در نور ماه

تا به فرمان حسین جانش دهد
جان خود در راه ایمانش دهد

مسلم آمد کوفه را یاری کند
بر مسیر یار دلداری کند

شیعیان به محل اقامت مسلم. که خانه هانی بود رفت و آمد می‌کردند اکثر اهل کوفه به دست مسلم بن عقیل با امام حسین(ع) بیعت کردند و برای همراهی امام اعلام آمادگی کردند.

مسلم بن عقیل نامه‌ای به امام حسین(ع)‌ فرستاد و امام را به کوفه فراخواند.
مسلم از کوفه خبرهایی غریب
داده است از عاشقان دلفریب

گفته ای یارم بیا اینجا خوش است
عاشقی ها عاشقی ها دلکش است

گفته خورشید تو اینجا خالی است
باغ مهتاب تو مولا خالی است

مردم اینجا عاشق روی تو اند
عاشق. گیسوی خوش بوی تواند

انقلابی در درون جانشان
روشن است آن آتش ایمانشان

کوفه مشتاق تو است ای دلبرم
گشته است آیینه ات ای سرورم

پس بیا ای رهبرم سوی سحر
تا قیامت را کنی بر پا دگر

بوی مسلم می دهد آن خط خوب
بوی عشق و بوی جان در آن غروب

با رسیدن گزارش اموی‌گرایان کوفه به یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه منصوب کرد.عبیدالله پس از ورود به کوفه به جستجوی مسلم بن عقیل و شناسایی بیعت کنندگان پرداخت

تا زیاد آن بوف کور کوفه شد
جمله مردم به گور کوفه شد

مردمان کوفه تا ابن زیاد
آمدش دروازه کوفه ز باد

گفته شد که او حسین بن علی ست
پیش پایش سر نهاده که ولی ست

شهر و دروازه گشوده شد بر او
با سوارانش رسید و ادخلو

ناگهان ظالم نقاب از خود گرفت
مردمان حیران شدند و در شگفت

با زر و زور و به تزویر و نفر
کوفه را در چنگ خود گیرد دگر

سر زد و گردن زد و ر گ را برید
سر زد و تن ها زد و سگها خرید

شهوت خون در درونش زنده بود
خشم افعی در دلش پاینده بود

همچو کرکس کوفه را لانه گزید
خانه خانه همچو ماری می خز ید

تا که وحشت را خود استیلا کند
اضطراب و ترس و واویلا کند

دور مسلم یک به یک خالی شود 
مانده مسلم یار او هانی شود

کوفه را مسلم پر از آشوب دید
جنس جان کوفه نامرغوب دید

کوفیان را مثل توفان یاوه یافت
مثل کرم پیله پروانه یافت

مسلم و هانی دو یار کوفه اند
آن شهیدانی که دار کوفه اند

باز هم جاسوسی از شب آمده
خانه هانی لبالب آمده

آمده اخبار مسلم را برد
آن خبرهایی که دشمن می خرد

با خبر گردیده مسلم خانه است
پیش هانی یکدل و پیمانه است

با خبر گشته که پنهان یارها
می رود بالا بگیرد کارها

روبه مکار کوفه حیله کرد
تا که هانی را به پشت میله کرد

خانه هانی میان دشمن است
گرد تا گردش همه اهریمن است

مسلم آن مردان غیرت مرده اند
دشمنان را پیش تو آورده اند

ایستادستی تو همچون سرو خون
تا نگردد پرچم تو سر نگون

کشته شد هانی و مسلم در بدر
کوچه های کوفه شد رنگ دگر

رنگ خون و رنگ شب رنگی ز تیغ
چون بیابان خسته او در زیر میغ

باید از توفان به دریا می گریخت
باید از هجران به هر جا می گریخت

خواست بشتابد بسوی یار او
تا نیاید کوفه آن دلدار او

شب چو جاسوسی شد و او را فروخت
مثل گلی خاکستر ش کرده سکوت

زر خرید انی که یوسف داده اند
مردمانی ابله و سر ساده اند

زرخریدانی که یوسف را به چاه
زیر پا افکنده اند آن روی ماه

یادشان رفته که نامه داده اند
دشنه ای در جامه زهر باده اند

کوفه از مسلم تبری جسته یود
مسلم از آن بی وفا دلخسته بود

کوفه چون معشوقه دامادهاست
هر شبی در بستر آن بادهاست

از میان کوفه شمر آمد برون
ابن سعد و قوم ظلم آمد فزون

مسلم آرامش ندارد امشب آه
بایدش جان را بگرداند به ماه

تا بگوید ماه من کوفه میا
تا بگوید کوفه است دشت جفا

تا بگوید کوفه چون چاه شب است
کوفه باد و کوفه هر دم در تب است

دایم الخمری ز افیون مرده است
چون سگی از استخوانی گشته مست

مهربانی در میان کوفه نیست
همدلی جان و نشان کوفه نیست

کوفه را آتش به خاکستر کشید 
کوفه دیگر در لجن آخر تپید

تا بگوید ماه من محبوب من
ماهتاب عاشقان خوب من

قتل عامت می کند کوفه میا
مرغ دامت می کند کوفه میا

مرغ بسمل می کند کوفه میا
بر سرت گل می کند کوفه میا

کوفیان کافر تر از این صحبتند
این منافق مردمان پای شطند

پای شط تا قحطی آبت دهند
پای شط تا که به خون خوابت دهند

پای شط تا زینبت زاری کند
بر سر نعش تو غمخواری کند

مسلم اما فرصت رفتن نداشت 
یک رمق جانی دگر در. تن نداشت

کاشکی چون باغ باران می شد او
در میان خاک پنهان می شد او

می شکفت همچون گلی پیش حسین
هد هدی یا بلبلی پیش حسین

مثل بادی می گذشت از کوفه آه
تا رسد با تند پایش تا به ماه

کاش دریا می شد و آن کوفه غرق
سر به ساحلهای یارش. خون فرق

کاش توفان می شد و قوم ثمود
غرق خون می کرد آن کوفه که بود

کاش می شد او خروجی کرده بود
چون مسیحا او عروجی کرده بود

تا که محبوبش خبر می داد زود
روی آن آتشفشان می شد چو عود

در غل و زنجیر توفان است کنون
مسلم غرق به خون شد باژهگون

ماه تنها را اسارت برده اند
بر سر دار الا ماره کشته اند

هدهد دل بال و پرهایش شکست
در میان خون خود آخر نشست

بلبل گل بال دل دیگر نداشت
چون گلی غرق به خون و سر نداشت

در همان جایی که جان را می کشند
نور دل را باغ ایمان می کشند

در همان جا در نماز عاشقی ست
یار ما راز و نیاز عاشقی ست

یار ما با تشنگی عاشق گذشت
زیر بار خستگی مشفق گذشت

یار ما جان داده تا جانان شود
تا که مرغ جان او پران شود

او به زیبایی شهادت داد و رفت
غرق زیبایی بشارت داد و رفت

هر کجا غم آمد و او باغی شکفت
هر کجا دردی چنان داغی شکفت

او اناالحق گفت و در خونش شکفت
باغ باران بید مجنونش شکفت

او شکفت و او شکفت و او شکفت
لیلی و لیلا در آن خوناب گفت

او هزاران باغ باران را گریست
آسمان گشت و بر آن یاران گریست

مسلم آن شب خواب دریا دیده بود
خواب دریاهای بالا دیده بود

دیده بود از شط و دریاها گذشت
دیده بود از. آن ره بالا گذشت

دیده است یاری به دیدار آمده
یار و دلداری به دیدارآمده

گفته ای مسلم مبارک باشدت
این شهاد ت تاج بالای سرت

تو از آن جور و خفا راحت شدی
از دل شهر خفا راحت شدی

هر که یاری کرد عاشق می شود
همچو موسی او ز دریا بگذرد

از میان ظلمت خود می رود
تا به نور مهربانش می رسد

نور و ظلمت در دو سوی عاشقی ست
ظلمت شب پشت کوی عاشقی ست

کوفیان از نور در ظلمت روند
ظلمتی بر ظلمتی افزوده اند

ظلمت اول فریب نامه هاست
تیغ هایی در درون جامه هاست

ظلمت دوم شکست مسلم است
این مسلمانی همیشه بی خم است

ظلمت اندر ظلمت دل گشته اند
چون حسین بن علی را کشته اند

ظلمت آخر به رویش تا ختند
تا ابد خود را به شیطان با ختند

م.بارش


نوشته شده در یکشنبه 94/7/26ساعت 5:8 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

Design By : Night Melody