سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

این نامه هجران است تقدیم به تو ای دوست
از یک دل حیران است تقدیم به تو ای دوست

آن شمع به ما دادی در باد بیاریمش
آن موعد پیمان است تقدیم به تو ای دوست

گنجی ست در این سینه از جان و جواهر پر
این گنج که پنهان است تقدیم به تو ای دوست

دردی ست غم هجران یک شمه از آن گفتیم
درد ی ست که درمان است تقدیم به تو ای دوست

توفان که فرو بنشست دریا که نمایان شد
این جان همه خندان است تقدیم به تو ای دوست

بارش به تو می آرد باران زده جانش را
این جان که چو باران آست تقدیم به تو ای دوست
میلاد بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/13ساعت 7:32 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

من از عشقش چه می جویم
من از عشقش چه می گویم
شرابی تلخ می نوشم
که تلخی را برد از یاد
مرا دیوانه تر سازد
وگر مستی دهد بهتر
که من دیوانه و مستم
و از هشیاری ام ترسم
غمی سخت است 
غم غربت
نمی خواهم د ر این غم غوطه ور باشم
نمی خواهم درای کاروانها را برم از یاد
نمی خواهم که از هجر وطن
چون بلبلان میرم
مرا امید رفتن هست
مرا امید رستن هست
بدین امید می نوشم
بدین امید سرمستم
همان بهتر فراموشی
فراموشی و مدهوشی
سلوک من همین باشد
که عشقش را در آمیزم
به جام جان خود نوشم
سلوک من همین باشد
که جام من گل سرخ است
شراب. ارغوان من 
ز خون نسترن باشد

منم در خواب
منم بر آب
چه می خواهی از این خوابی که بر آب است
چه می جویی از این برکه که در خواب است
چه شد مرغابیان رفتند
چه شد مهتاب 
که در تالاب جان تابید
مرا نیلوفرین خواب است
دلم بی تاب بی تاب است
تمام زندگی باد است
و بعد از مرگ یک یاد است
چه می خواهی از این عالم
چه می جویی مگر آدم
کسی یادش به دریا نیست
کسی یادش به لیلا نیست
من از عشقش چه می جویم
مگر روی دل آرامش
مگر روی دل آرامش

میلاد بارش


نوشته شده در دوشنبه 94/6/9ساعت 1:9 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

تو شبیه ابر هستی
وقت بارشش به دریا
تو شبیه باد هستی
به میان دشت گندم
تو شبیه ابر و بادی
که مرا ز خویش بردی
به کجای ناکجا ها
به عوالمی غرببی
که شبیه نی ستان بود
و صدای عشق آمد
که مرا از این جهان برد
به جهان عاشقی ها
به جهان روشن نور
به حقیقت وجودم
که به پیش ماه بودم
روی ماه مهربانت ای دوست
همه هر چه بود 
هیچ و پوچ است
بجز از حضور حضرت دوست
همه هرچه هست
دلفریب و باطل
تو بیا به خانه دل
که همیشه مهربانی
تو که نور جان مایی
تو همیشه جلوه گر باش
من از این جهان خاکی
نبرم بجز غم عشق

تو شبیه ابر هستی
وقت بارشش به دریا

میلاد بارش(هومن)


نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت 1:28 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

 

مگر رویاهای تو می گذارند بیندیشم
رویایی از پس رویایی دیگر
خیزابه ای از پس خیزاب دیگر
موجی پس از موجی
جزر. ومدی
و بار شی بعداز بارشی
مگر رویاهای تو می گذارند
زندگی کنم
نماز بخوانم
غذا تناول کنم
و سر به بالین نهم
رویاهایی
که هر روز بیشتر و بیشتر می شود
و روح و جان مرا تسخیر می کنند
و چون پری رویان
مرا با خویش می برد
دیگر جسم و جان و روحم از آن توست
چنان چون قوی وحشی
به دریا تو پر می کشم
بسوی موج هایت
پری هایت
تا در آبی بیکرانه ات بمیرم
چنان زنبوری هستم
که جز به شهد وحی و الهام تو
پر نمی کشم
تا جانم را به جامی شیرین بدل کنم
چنان چوپان مجنونی هستم
که خدا را
لیلای خود می داند
و می خواهد دست و پای او را ببوسد و
نوازش کند

چنان پیامبری که رسالت خویش را
فراموش کرده است
و جز به معشوق نمی اندیشد
نمی دانم تو عاشقم هستی 
یا من عاشق تو
نمی دانم من بر کرانه ازلی تو ایستاده ام
یا تو در کنار من
در مشرقم 
ابد الاباد ایستاده ای
نمی دانم
من با تو سخن می گویم
یا نجوای توست که می شنوم
نمی دانم رویاهای تو ست که می بینم
یا دیوانه ای هستم 
که ترا می بینم
و رویایت می پندارم

میلاد بارش( هومن)


نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت 1:22 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

در حال غریب تو او کیست نمی دانم
در قلب عجیب تو او کیست نمی دانم

تنبور نوازی هست در جان و دلم اکنون
آواز نجیب اوست او کیست نمی دانم

یک عمر تراشیدم از کوه تو اندوهم
شد عشق حبیب تو او کیست نمی دانم

صد سال تو تنهایی یا آن که کنار توست
او گشته قریب تو او کیست نمی دانم

من می روم از خویشم چون چلچله ای در کوچ
باقی ست رقیب تو او کیست نمی دانم

او گفت به من روزی.تو هیچ نمی فهمی
رند است طبیب تو او کیست نمی دانم

هومن که فریبت داد یاهو تو رها کردی
چون داد فریب تو. او کیست نمی دانم

از روح لطیف تو او عشق تراشید است
در حال غریب تو او کیست نمی دانم

میلاد بارش( هومن)


نوشته شده در شنبه 94/6/7ساعت 12:45 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Night Melody