سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

عبدالله فرزند امام حسن که نوجوان کوچکی بود در روز عاشورا هنگامی که امام حسین در میدان تنها بود و از دشمن زخم بر داشته بود بسوی عمو شتافت و دستانش را سپر عمو کرد و عاقبت در آغوش امام حسین جان به جانان داد

یاد من افتاده عبدالله را
در میان برکه ها آن ماه را

نوجوانی از جوانان بهشت
مهربان مهربانان بهشت

عاشقی از کوی دلبر آمده
نونهال باغ پر پر آمده

کودکی در کوچه مهتابها
دیده خورشیدش میان خوابها

با گل سرخش سروده آسمان
رفته تا پیش حسین عاشقان

آنچنان او بر عمویش عاشق است
چون شقایقها به جانش مشفق است

زیر شمشیر غمش دستش نهاد
دست خود را پیش سر مستش نهاد

دست او شد چون سپر بر جان او
همچو گل پرپر ره جانان او

دستهای کوچک او چون گل است
پیش آن سرو عمویش سمبل است

دستهای کوچک او مست مست
در میان دشتها ی زنبق است

دستهای کوچک او لادن است
از شقایقها همه خون بر تن است

آخر آن شمشیر با لادن چه کار 
آن گل پرپر میان تیغ و خار

لادن وحشی تو یی مظلوم دشت
جان فدا ی تو که خون از سر گذشت

لادن ای آیینه عشق حسین
خوانده ای آواز سر مشق حسین

کودک گلبوته های دشتها
جان فدا کردی درآن گلگشتها

تو به سر منزل رسیدی غرق خون
برکه آیینه هستی سر نگون

خسرو خوبان گل سرخ تو بود
در میان دشتها نامت سرود

خسرو خوبان حسین بن علی
بوسه بر دست تو می زد آن ولی

راستی در دست تو مهتاب بود
یا که شمشیری بر آن تالاب بود

مونس تنهایی محبوب باش
مرد کوچک پرتو آن خوب باش

آخرین مرد بنی هاشم تویی
با حسین بن علی در پرتویی

پیش آن تنهای تنهایان بمان
بر سر آن عهد و آن پیمان بمان

بعد تو خورشید خونین می شود
باغ زیتون باغی والتین می شود

م.بارش


نوشته شده در دوشنبه 94/7/27ساعت 3:46 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشقانه عاشورا

امام(ع) نامه‌ای به مردم کوفه نوشت و آن را به پسر عمویش مسلم بن عقیل داد تا عازم عراق شود

قاصدی از سمت باران آمده
این پیمبر از بهاران آمده

او خبر دارد که باران در ره است
پشت این ابر سیه روی مه است

او خبر دارد خبرهای گران
تا بگوید از کران تا بیکران

هر که دل دارد به دریاها زند
تیشه آرد رو به صحراها زند

چشمه دریا بجوشد زیر پاش
لولو و مرجان بروید زیر پاش

شد به سوی کوفه مسلم پا به راه
اسب را می تاخت در نور ماه

تا به فرمان حسین جانش دهد
جان خود در راه ایمانش دهد

مسلم آمد کوفه را یاری کند
بر مسیر یار دلداری کند

شیعیان به محل اقامت مسلم. که خانه هانی بود رفت و آمد می‌کردند اکثر اهل کوفه به دست مسلم بن عقیل با امام حسین(ع) بیعت کردند و برای همراهی امام اعلام آمادگی کردند.

مسلم بن عقیل نامه‌ای به امام حسین(ع)‌ فرستاد و امام را به کوفه فراخواند.
مسلم از کوفه خبرهایی غریب
داده است از عاشقان دلفریب

گفته ای یارم بیا اینجا خوش است
عاشقی ها عاشقی ها دلکش است

گفته خورشید تو اینجا خالی است
باغ مهتاب تو مولا خالی است

مردم اینجا عاشق روی تو اند
عاشق. گیسوی خوش بوی تواند

انقلابی در درون جانشان
روشن است آن آتش ایمانشان

کوفه مشتاق تو است ای دلبرم
گشته است آیینه ات ای سرورم

پس بیا ای رهبرم سوی سحر
تا قیامت را کنی بر پا دگر

بوی مسلم می دهد آن خط خوب
بوی عشق و بوی جان در آن غروب

با رسیدن گزارش اموی‌گرایان کوفه به یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه منصوب کرد.عبیدالله پس از ورود به کوفه به جستجوی مسلم بن عقیل و شناسایی بیعت کنندگان پرداخت

تا زیاد آن بوف کور کوفه شد
جمله مردم به گور کوفه شد

مردمان کوفه تا ابن زیاد
آمدش دروازه کوفه ز باد

گفته شد که او حسین بن علی ست
پیش پایش سر نهاده که ولی ست

شهر و دروازه گشوده شد بر او
با سوارانش رسید و ادخلو

ناگهان ظالم نقاب از خود گرفت
مردمان حیران شدند و در شگفت

با زر و زور و به تزویر و نفر
کوفه را در چنگ خود گیرد دگر

سر زد و گردن زد و ر گ را برید
سر زد و تن ها زد و سگها خرید

شهوت خون در درونش زنده بود
خشم افعی در دلش پاینده بود

همچو کرکس کوفه را لانه گزید
خانه خانه همچو ماری می خز ید

تا که وحشت را خود استیلا کند
اضطراب و ترس و واویلا کند

دور مسلم یک به یک خالی شود 
مانده مسلم یار او هانی شود

کوفه را مسلم پر از آشوب دید
جنس جان کوفه نامرغوب دید

کوفیان را مثل توفان یاوه یافت
مثل کرم پیله پروانه یافت

مسلم و هانی دو یار کوفه اند
آن شهیدانی که دار کوفه اند

باز هم جاسوسی از شب آمده
خانه هانی لبالب آمده

آمده اخبار مسلم را برد
آن خبرهایی که دشمن می خرد

با خبر گردیده مسلم خانه است
پیش هانی یکدل و پیمانه است

با خبر گشته که پنهان یارها
می رود بالا بگیرد کارها

روبه مکار کوفه حیله کرد
تا که هانی را به پشت میله کرد

خانه هانی میان دشمن است
گرد تا گردش همه اهریمن است

مسلم آن مردان غیرت مرده اند
دشمنان را پیش تو آورده اند

ایستادستی تو همچون سرو خون
تا نگردد پرچم تو سر نگون

کشته شد هانی و مسلم در بدر
کوچه های کوفه شد رنگ دگر

رنگ خون و رنگ شب رنگی ز تیغ
چون بیابان خسته او در زیر میغ

باید از توفان به دریا می گریخت
باید از هجران به هر جا می گریخت

خواست بشتابد بسوی یار او
تا نیاید کوفه آن دلدار او

شب چو جاسوسی شد و او را فروخت
مثل گلی خاکستر ش کرده سکوت

زر خرید انی که یوسف داده اند
مردمانی ابله و سر ساده اند

زرخریدانی که یوسف را به چاه
زیر پا افکنده اند آن روی ماه

یادشان رفته که نامه داده اند
دشنه ای در جامه زهر باده اند

کوفه از مسلم تبری جسته یود
مسلم از آن بی وفا دلخسته بود

کوفه چون معشوقه دامادهاست
هر شبی در بستر آن بادهاست

از میان کوفه شمر آمد برون
ابن سعد و قوم ظلم آمد فزون

مسلم آرامش ندارد امشب آه
بایدش جان را بگرداند به ماه

تا بگوید ماه من کوفه میا
تا بگوید کوفه است دشت جفا

تا بگوید کوفه چون چاه شب است
کوفه باد و کوفه هر دم در تب است

دایم الخمری ز افیون مرده است
چون سگی از استخوانی گشته مست

مهربانی در میان کوفه نیست
همدلی جان و نشان کوفه نیست

کوفه را آتش به خاکستر کشید 
کوفه دیگر در لجن آخر تپید

تا بگوید ماه من محبوب من
ماهتاب عاشقان خوب من

قتل عامت می کند کوفه میا
مرغ دامت می کند کوفه میا

مرغ بسمل می کند کوفه میا
بر سرت گل می کند کوفه میا

کوفیان کافر تر از این صحبتند
این منافق مردمان پای شطند

پای شط تا قحطی آبت دهند
پای شط تا که به خون خوابت دهند

پای شط تا زینبت زاری کند
بر سر نعش تو غمخواری کند

مسلم اما فرصت رفتن نداشت 
یک رمق جانی دگر در. تن نداشت

کاشکی چون باغ باران می شد او
در میان خاک پنهان می شد او

می شکفت همچون گلی پیش حسین
هد هدی یا بلبلی پیش حسین

مثل بادی می گذشت از کوفه آه
تا رسد با تند پایش تا به ماه

کاش دریا می شد و آن کوفه غرق
سر به ساحلهای یارش. خون فرق

کاش توفان می شد و قوم ثمود
غرق خون می کرد آن کوفه که بود

کاش می شد او خروجی کرده بود
چون مسیحا او عروجی کرده بود

تا که محبوبش خبر می داد زود
روی آن آتشفشان می شد چو عود

در غل و زنجیر توفان است کنون
مسلم غرق به خون شد باژهگون

ماه تنها را اسارت برده اند
بر سر دار الا ماره کشته اند

هدهد دل بال و پرهایش شکست
در میان خون خود آخر نشست

بلبل گل بال دل دیگر نداشت
چون گلی غرق به خون و سر نداشت

در همان جایی که جان را می کشند
نور دل را باغ ایمان می کشند

در همان جا در نماز عاشقی ست
یار ما راز و نیاز عاشقی ست

یار ما با تشنگی عاشق گذشت
زیر بار خستگی مشفق گذشت

یار ما جان داده تا جانان شود
تا که مرغ جان او پران شود

او به زیبایی شهادت داد و رفت
غرق زیبایی بشارت داد و رفت

هر کجا غم آمد و او باغی شکفت
هر کجا دردی چنان داغی شکفت

او اناالحق گفت و در خونش شکفت
باغ باران بید مجنونش شکفت

او شکفت و او شکفت و او شکفت
لیلی و لیلا در آن خوناب گفت

او هزاران باغ باران را گریست
آسمان گشت و بر آن یاران گریست

مسلم آن شب خواب دریا دیده بود
خواب دریاهای بالا دیده بود

دیده بود از شط و دریاها گذشت
دیده بود از. آن ره بالا گذشت

دیده است یاری به دیدار آمده
یار و دلداری به دیدارآمده

گفته ای مسلم مبارک باشدت
این شهاد ت تاج بالای سرت

تو از آن جور و خفا راحت شدی
از دل شهر خفا راحت شدی

هر که یاری کرد عاشق می شود
همچو موسی او ز دریا بگذرد

از میان ظلمت خود می رود
تا به نور مهربانش می رسد

نور و ظلمت در دو سوی عاشقی ست
ظلمت شب پشت کوی عاشقی ست

کوفیان از نور در ظلمت روند
ظلمتی بر ظلمتی افزوده اند

ظلمت اول فریب نامه هاست
تیغ هایی در درون جامه هاست

ظلمت دوم شکست مسلم است
این مسلمانی همیشه بی خم است

ظلمت اندر ظلمت دل گشته اند
چون حسین بن علی را کشته اند

ظلمت آخر به رویش تا ختند
تا ابد خود را به شیطان با ختند

م.بارش


نوشته شده در یکشنبه 94/7/26ساعت 5:8 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشورای عاشقانه

ابن سعد با لشگر ی بر مکه وارد شد تا حضرت حسین بن علی و یارانش را در کنار کعبه قتل عام کند غافل از آن که امام به حج کربلایی خود رفته ابن سعد که ا از جنگ و رویاروی با امام واهمه داشت و دست از تعقیب او کشید اما در کربلا بخاطر ملک ری کرد آنچه را نباید می کرد

ابن سعد آیا تو ری را گشته ای
جام های غرق می را گشته ای

ری نمی ارزد به یک موی حسین
من شنیدم بوی گیسوی حسین

یوسف عالم به ری دادی چرا
از غم عالم دگر شادی چرا

اژدهای نفس تو بیدارشد
آرزوهایت چرا بسیار شد

آب را بر روی دریا بسته ای
این فرات تشنه را سر گشته ای

ری ترا آخر هلاکت می کند
جای گندم نان خاکت می کند

ری ترا سوی فلاکت می برد
می برد در بازی شیطان و نرد

تو به مکه آمدی حاجی شوی
یا که بر نفس خودن تاجی شوی

در میان یک دو راهی تا ابد
آدمی هر گز نمی ماند. رود

می رود یا حق و یا باطل شود
نور دل یا که شبی عاطل شود

ابن سعد با لشکرش در مکه ای
خون عاشق را کنی چون برکه ای

لیکن عشق من به صحرا رفته است
رو به آن سوی بلاها رفته است

می رود چون جان به سوی آفتاب
در میان دشتهای غرق خواب

هر کجا پا می نهد گل می دمد
هر کجا سر باغ و سنبل می دمد

هر کجا رو می کند دریا شود
پرده یک سو می کند شیدا شود

هر کجا او سجده بر خاکی نهد
گوییا چهره بر افلاکی نهد

دشتها خلوت سرای او شده
عالم جانها فدای او شده

با تمام جان به فکرت می رود
عاشق رویش همه دلها شود

فکر اول فکر یار است و نگار
فکر آخر فکر دلدار است و دار

کاروانش کاروان جان ماست
او همه امید ما ایمان ماست

کودک شش ماهه اش در مهمل است
تا در آغوشش نهد دریا دل است

یا د آن افتد که آغوش نبی
مال او یود و حسن در هرشبی

جسم و جانش را همه بوسیده بود
ازسپیده دم دلش را چیده بود

او پیمبر را به جانش دیده بود
مادرش زهرا بر او تابیده بود

با پدر او در همه احوال بود
از بنی هاشم لب او خال بود

من چه گویم یوسف زهرا که بود
هر چه گویم آخر ای جانم چه سود

عمر یوسف همچو گل کوتاه. و آه
حسن یوسف از زمین رفته به ماه

قصه بر د یمانی را بگو
قصه آن جان جانی را بگو

این سفر شد آخرین اسفار او
می برد بادی گل گلسار او

می رود او آخرین آسفار را
خوانده ام سوز دل این تار را

شاید اینک ماه ما را برده است
این دل ما را به دریا برده است

می رود حج حج او در کربلاست
شاید اینک قلب ما هم نینواست

اینک آن سرو روان از مکه است
کعبه چون سرو روان از برکه است

***********

سخن امام حسین در راه سرخ کربلا

این صدای انقلاب یک دل است
بانگ دریا در میان ساحل است

هر لب تشنه که آید تا فرات
می دهد او را حسین آخر نجات

گرگها چشم انتظارآن من اند
همچو یوسف جان من را می درند

کربلا شد مشهد موعود ما
آن رضای یار ما شد بود ما

می روم تا ماه خود همراه کیست
این ره رفتن مرا دلخواه کیست

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
********
در اخبارا آورده اند که فوج انبوهی از جن و پری چون تنهایی و غربت حسین بن علی را دیدند در راه کربلا به یاری اش شتافتند اما او یاری آنها را پذیرا نگشت

در میان راه آن ماه آمدند
کاروانی از فرشته سر مدند

یک سپاهی از فرشته گرد او
لشگری از دل سرشته گرد او

جمله آواز ملایک بشنوید
از رشادت همچو مالک بشنوید

ما همیشه یار یاران بوده ایم
همره گلزار و باران بوده ایم

ما محمد در احد یاران شدیم
ما علی را همرکاب از جان شدیم

لشگری از آسمانها روشنیم 
همچو بارانی ترا بر چمنیم

گفته یارا تا تورا یاری کنیم
گر تو خواهی باز دلداری کنیم

و پاسخ آن عاشق بیکران به فرشتگان

من به باغی از شقایق می روم
من به قربانگاه عاشق می روم

می روم گلگون شوم در کربلا
باغ آیینه شوم در نینوا

آن نیستان در آتش می رسد
همچو ابراهیم. در آتش سر سبد

گفته ام قالوا بلا روز الست
آن نیستان می شوم با یار مست

وعده دیدار ما گودال ماه
ای همه یاران من در قتلگاه

آدمی باید مرا یاری کند
نه پری آید که دلداری کند

آن امانت روی دوش آدم است
آن امانت یاری من هر دم است

من اگر یاری طلب کردم کنون
آدم و انسان ببایدغرق خون

*****

باز باران فرشته می زند
در میان راه آن گل می تپد

می تپد تا بشکفد در بادها
می تپد تا می دمد در یادها

می تپد تا دل به گلزارش برد
می تپد تا یار بازارش رود

می رود تا دل به دریاها دهد
چشمه ای در جان صحراها دمد

سرزمینی از پریان دیده ام
گرچه او را بر زمین بگزیده ام

لشگری از مردمانی چون پری
گر چه آن را تو نداری باوری

لشگری از مومنان از جنس جن
این سخن ها جان جان از جنس جن

ما تر ا یاری کنیمت ای عزیز 
یاری تو شد غنیمت ای عزیز

دشمنانت را چنان مجنون کنیم
در دل صحرا همه در خون کنیم

لیکن آن یار دلارامم چه گفت
آنچه واگفت و سخن ها را شنفت

آزمونی من شدم بر مردمان
مردمان واژگون در هر زمان

در وطن مانم چه کس سکنا گزید
در میان قتلگاهم گل دمید

من برای آدمیت آمدم
برگزینم آدمی نیک از بدم

شیعه ما کربلا گل می دهد
از گلویش خون بلبل می دمد

روز عاشورا مرا زاری کنید
قتلگاه آیید و غمخواری کنید

********
امام حسین( ع ) کاروانی که از سوی حاکم مکه بر یزید هدیه می بردند را دید اموال را به غنیمت گرفت و دستمزد شتربانان را به تمام و کمال داد و مخیرشان گذاشت که همراهش بیایند یا باز گردند

ای شترها این جهاز از جان کیست
این جهاز جان ما از آن کیست

ای شترها آمده باز آن نسیم 
این حسین بن علی است آن زعیم

ای شتر بانان که با بار ?مدید
رو به سوی راه آن یار آمدید

گرچه ارزان می برید این بارها 
این همه گل رو به سوی خارها

آن هدایای یزید مفسد است
ملک شامات از وجودش ملحد است

اشتران زانو زنید این بارها
بر حسین بن علی گلزار ما

بار خود را با دل و جانش دهید
آن جواهر راه ایمانش دهید
،
می رود او کربلا عاشق کند
آن شقایقها همه مشفق کند

این هدایا می دهد در کربلا
تا که گیرد آن زمین پر بلا

این هدایا می دهد در راه دوست
هر چه می خواهد همه دلخواه اوست

ساربان کاروان کربلا
می برد جانها به قربان بلا

ای شتربانان که با بارآمدید
اجرتی گیرید و گلزاران شوید

عون و جعفر فرزندان زینب (س) به کاروان می رسند و با امام حسین بیعت می کنند

آه زینب دختر خوب. علی
با برادر کاروان را می بری

ساربان کاروان را یار باش
با برادر تا سحر بیدار باش

باش تا صبح دولت بشکفد
تا سحر گاه تو خورشیدت دمد

من همان خورشید خون را گفته ام
من همان دشت جنون را گفته ام

چون طبیب جان عالم می شود
او دلش با جان جانت می تپد

می تپد قلبش ولی روحش کجا 
کربلای است ماورای ماورا

بعد او تو کاروان دیگری
رو به شام و رو به هجران می بری

در میان کاروان اینک علی ست
آری عباس تو اینک چون یلی ست

در. میان کاروان عباس هست
آن علی اکبر گل چون یاس هست

چون پیمبر در کنار جان توست
او همه عشق و همان ایمان توست

آن علی اصغر در آن گهواره است
می شود در خون همان گهواره مست

زینب اینک هر دو فرزند آمدند
عون و جعفر. هر دو دلبند آمدند

شاد باش ای زینب محزون ما
با برادر همرهی مجنون ما

از مسلم هیچ خبری نیست پس امام حسین
قیس را به سوی مسلم و کوفه می فرستد تا از اخبار کوفه مطلع شود

مدتی او بی خبر از مسلم است
آن شراب عاشقآن از یک خم است

قیس را هم می فرستد سوی یار
سوی مسلم آن عزیز و آن نگار

عاشقان بی تاب یکدیگر شوند
رو به سوی ماه یکدیگر روند

زان که اصل عاشقان از یک دل است
موج دریاها همه در ساحل است

م.بارش


نوشته شده در شنبه 94/7/25ساعت 5:57 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشقانه عاشورا

من شقایق را روایت کرده ام
من اقاقی را زیارت کرده ام

دائما در مصحفم یاد تو بود
خاطرات خوب و دلشاد تو بود

روی الواح دلم لیلی نوشت
روی این آب و گلم لیلی نوشت

کوفیان که از خروج امام حسین و ورودش به مکه مطلع شدند بیش از هیجده هزار نامه نوشتند

قیس آمد نامه ها آورده است
کوفه را او چامه ها آورده است

قیس و هانی این اشارت می دهند
مردم کوفه بشارت می دهند

با تو هستیم ای حسین بن علی
مست مستیم ای حسین بن علی

ما که سو سو می زنیم از عشق تو
پرده یک سو می زنیم از عشق تو

ما برای یاری ات آماده ایم
یاری و دلداری ات آماده ایم

آن هزارآن نامه از کوی دل است
آه دریا در اینجا ساحل است

جوهر آن نامه ها گر چه تر است
آن که نامه داده لیکن ابتر است

دلفریب است نامه ها بر یک خط است
جوی خون نامه ها در یک شط است

شط خون از نامه ها جاری شده
این فرات از خون دل باری شده

نامه دادندش که عاشق می شویم
زیر تیغ و زیر خنجر می رویم

جان خود تقدیم رویت می کنیم
دل فدای بوی مویت می کنیم

لیکن این گفتند و آن را کرده اند
در ره افعی همه جان کنده اند

لیکن از گفته پشیمان روحشان
پشت کرده یکسره بر نوحشان

نسترن گفتند و خنجر کاشتند
خنجری از آستین بر داشتند

خط کوفه خط تیغ و خنجر است
نقش یک خنجر به روی حنجر است

تا همیشه جنگلی از خنجرند
راهی خون و گلو و حنجرند

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

نامه های کوفیان را باد برد
آن سکوت سایه را فریاد برد

************

امام در پاسخ به نامه های کوفیان پسر عم خود مسلم بن عقیل را که مورد وثوقش بود با نامه ای بسوی کوفه می فرستد تا کوفیان را بیازمایدکه به صدق آماده قیامش هستند یا نه. وداع او با مسلم در کنار کعبه غریب و غمناک بود

یاد مسلم آمد و یاد غمم
یاد باران یاد اشک نم نمم

سر به دوش یار و دلدارش گریست
با حسین آن روح گلزارش گریست

این وداع جان و دل در شب نم است
مثل دریا مثل ساحل نم نم است

در جواب نامه های کوفیان
می رود مسلم چو گلزاری روان

شد به سوی کوفه مسلم پا به راه
اسب را می تاخت در نور ماه

تا به فرمان حسین جانش دهد
جان خود در راه ایمانش دهد

می رود تا روح و جانش را برد
می رود تا عشق ایمانش خرد

می رود فرمان بر د از عشق خویش
تا که گرداند جهان سر مشق خویش

می رود تا کوفه را احیا کند
می رود تا کوفه را شیدا کند

می رود دریا به آن دشت کویر
تا در آنجا گردد امواجش اسیر

می رود شاید که کوفه زنده گشت
در مسیر عشق خود پاینده گشت

می بر د یک نامه را از عشق خویش
پرچم در چامه را از عشق خویش

از سلیمان می بر د پیغام دل
هدهد عاشق گلی با نام دل

تا خبر آرد سلیمان را خبر
از همان سلمای شهری در سحر

می رود غمگین سلیمان مانده است
نام هد هد را به دریا خوانده است

رفته مسلم گشته بیتاب آن امام
در میان مکه تنها آن همام

بی خبر مانده دلش از یار خویش
آفتاب از ماه و از دلدار خویش
*********
آمدن مسلم به کوفه با نامه امام حسین به کوفه
و استقبال پر شکوه مردم از او

قاصدی از سمت باران آمده
این پیمبر از بهاران آمده

او خبر دارد که باران در ره است
پشت این ابر سیه روی مه است

او خبر دارد خبرهای گران
تا بگوید از کران تا بیکران

هر که دل دارد به دریاها زند
تیشه آرد رو به صحراها زند

چشمه دریا بجوشد زیر پاش
لولو و مرجان بروید زیر پاش

مسلم آمد کوفه را یاری کند
بر مسیر یار دلداری کند

کوفیان در گرد او ساحل شدند
عاشقانه در رهش یکدل شدند

آن هزاران دشنه شان آماده بود
مثل موجی دل به دریا داده بود

شهر کوفه شد پر از شوریدگان
اشک شوقی در درون دیدگان

یا حسین از کوفه می‌آمد برون
یک قدم مانده یزیدان واژگون

با تمام شوق مسلم نامه داد
به سلیمان دلش او چامه داد

******
نامه ای از سوی مسلم به امام حسین می رسد که از انتظار و اتحاد کوفیان برای یاری او خبر می دهد

ناگهان پروانه ای آمد نشست
ناگهان پروانه ای سرمست و مست

آن کبوتر نامه ای آورده است
هدهد از یارش خبرها داده است

گفته ای یارم بیا کوفه بیا
گشته است آن شهر سلما یت رها

مسلم از کوفه خبرهایی غریب
داده است از عاشقان دلفریب

گفته ای یارم بیا اینجا خوش است
عاشقی ها عاشقی ها دلکش است

گفته خورشید تو اینجا خالی است
باغ مهتاب تو مولا خالی است

مردم اینجا عاشق روی تو اند
عاشق. گیسوی خوش بوی تواند

انقلابی در درون جانشان
روشن است آن آتش ایمانشان

کوفه مشتاق تو است ای دلبرم
گشته است آیینه ات ای سرورم

پس بیا ای رهبرم سوی سحر
تا قیامت را کنی بر پا دگر

بوی مسلم می دهد آن خط خوب
بوی عشق و بوی جان در آن غروب

*************

امام حسین مطلع می شود که یزید قصد خون او را کرده و می خواهد او را در مکه به قتل رسانند 
او که همانند پدرش امیر المومنین برای مکه. سر زمین وحی حرمت قایل است ماندن را در مکه جایز نمی داند

در شب هشتم شب ترویه بود
بوی کندر بوی مشک و بوی عود

مکه آن شب پر شد از بوی حسین
غرق آرامش شد از روی حسین

مکه در خواب شقایق. رفته بود
چون صبا در گوش کعبه گفته بود

تا حسین اینجاست ما دلخوشیم
چون پیمبر ناز دلبر می کشیم

مکه غافل بود مهمانش شبی ست
می رود فرداو بر خوانش شبی ست

ناگهان آمد حنیفه غرق شور
ای برادر باز می گردی به نور

کوفیان با تو جفا ها می کنند
جمله صیادند و دامی می تنند

گر بمانی مکه ایمن می شوی
از میان مکر دشمن می رهی

گفت می ترسم که حرمت بشکنند
کعبه از خون گلویم آکنند

پس برو ای نازنین سوی یمن
هجرتی کن عشق من تا آن وطن

در یمن امنیت تو مطلق است
سایه تو سایه سرو حق است

گفت امشب چو خلوت می کنم
بر کلامت یار فکرت می کنم

شب شد اما آن امام متقین
نور می چید از باغ یقین

صبحدم غلغله ماهی شده
کاروان کربلا راهی شده

بر سر راه حسین فردا حنیف
با ظرافت گفته آن مرد لطیف

پس کجا راهی شدی ای ماه من
رو به سوی کوفه هستی شاه من

امتحانش کوفه قبلا داده است
فتنه ها در قلب کوفه زاده است

گفت می دانم که دامم کوفه است
جام زهر و زهر جانم کوفه است

لیکن اینجا من نمی مانم دگر
عشق اعلی داده فرمانم دگر

من پیمبر را به خوابم دیده ام
ماهتابم. در شرابم دیده ام

خواب می دیدم پیمبر خواب بود
در میان خواب خود بی تاب بود

ناگهان از خواب بر خواست او
پرچم سرخ دلش افراشت او

گفت با من سوی. لیلای ا ت شتاب
سو ی مقتل سوی دریایت شتاب

گفت با من کشته حق می شوی
تو به قربانگاه عشقت می روی

رو به قربانگاه خود راهی بشو
با زن و فرزند و اصحابت برو

هر کسی. دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

الوداع ای تا همیشه صبحدم
با من هستی تا همیشه بیش و کم

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرارمن

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم

زیر بار ذلت شب چون روم
باید از خود بگذرم مجنون روم

جان ایمان محمد تازه باد
تا ابد این نام پر آوازه باد

گر نرفتم دین او را می کشند
نور دل آیین او را می کشند

همچو ابراهیمی در آتش می روم
نینوایی از نیستان می شوم

***********

خطبه ابا عبداله الحسین در خروج از مکه

این کبوتر بالهایش زخمی است
بالهای زخمی ، آواز الست

پشت این باران ترا من دیده ام
همره یاران ترا من دیده ام

در میان مکه او آواز داد
رمز و رازی از پر پرواز داد

مرگ ما همچون گلوبند آن ماست
این گلوبند طلا چون بند هاست

اشتیاق رفتن من در دل است 
همچو یعقوبی به یوسف ساحل است

همچو سایه مرگ ما دنبال ماست
در رگ ما در پی احوال ماست

صبر ما را می برد تا کوی دوست
می بر هرجا که خاطر خواه اوست

مرگتان بادا که تن آلوده اید
هرزگان بی وطن آلوده اید

غرق قحطی می شود احوالتان
باد نحسی می برد ا موالتان

بعدما ناموستان بر باد باد
تا ابد قاموستان بر باد باد

ای خدا هر کس که ما را می کشد
کشته و نفرین که دریا می کشد

می کشد ما را تو را کشته کن
صید آهو می کند سر گشته کن

گرگهای گرسنه گشته اید
که تن و جان مرا هم می درید

می کشد ما را بمیرانش ورا
مرگ با نفرت بر او در هر کجا

تا ابد پیروز و فاتح عشق ماست
روشنای روی احمد مشق ماست

مصلح دین محمد گشته ام
عاشق آن یار سرمد گشته ام

من در این ره همره یاران روم
همره یاران در باران روم

همچو باران می روم در دشتها
می روم در دشتها گل گشتها

می روم در راه بی برگشت خون
می روم همراه مردان جنون

ذلت در زندگی ننگ من است
دشنه ای در سینه تنگ من است

مرگ با عزت مرا شد آرزو
ای شهادت یاد تو‌کردم وضو

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
*************

کاروان آهسته تر جانم ببر 
محمل آن عشق حیرانم ببر

هجرت او هجرتی در جان ماست
هجرت دلها به آن ایمان ماست

بگو کاروان که مهمل بدار
که آن مهربان من باز دار

بگو ساربان به آن یار من
دلارام من یار و دلدار من

که ای مهربان ترا می کشند
که این قوم قوم دریا کشند

غمت در فراسوی دریا گرفت
سپیدی به گیسوی دریا گرفت

کجا می روی ای حسین عزیز
خدا خون من را به. پایش بریز

هلا ساربان ساربان ساربان
بگو باز گردد آن مهربان

ولی عزم او راسخ است
که روی لبانش یکی پاسخ است

مرا.کربلا عشق ربانی است
که قربانی ام را خدا بانی است

مرا عشق رفتن به گلزار اوست
به گلزار یار و به دیدار دوست

م.بارش


نوشته شده در شنبه 94/7/25ساعت 5:55 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

منظومه عاشورای عاشقانه

در مدینه گنبد سبز خداست
گنبد سبزی کزین عالم جداست

زیر گنبد آن حسین است و الست
در کنار جد خود دلداده است

غرق در اندیشه آیینه است
رازهایش در درون سینه است

او به یاد مهربانی های یار
زیر لب می گویدش باری نگار

دین تو بازیچه آنان شده 
این خلافت عرصه گرگان شده

زیر پاها گشته است قران دل
پاره پاره گشته است پیمان دل

من اگر بیعت کنم دینت کشند
این اذان و بانگ آیینت کشند

امام حسین به دربار حاکم مدینه وارد می شود

تا که با یاران به دربار ولید
حاکم شهر مدینه او رسید

تا شنید او آن سخن را از ولید
که بیا بیعت کن اینک با یزید

سر فرو افکند و غرق راز شد
در درون خویشتن آواز شد

گفت بیعت را به فردا می کنم
در حضور مردم اینجا می کنم

خشم مروان خشم گرگ کینه است
دشمن دین دشمن آیینه است

گفتش اینک ای ولید او را بکش
او نه بیعت می کند بآید خمش

ناگهان توفان به دریاها رسید
خشم توفان بر دل دریا کشید

ناگهان خشم حسین آنجا دمید
گفت مروان هرزه می گوید ولید

می کشی آل رسول الله را
غرق توفان می کنی آن ماه را

من نه بیعت می کنم امشب دگر
تا که فکرتها کنم با چشم تر

مرغ توفان شد دل آن مرد راد
ناگهان بر خاست از جایش چو باد

کوفیان نامه به امام حسین ع دادند

جوهر آن نامه ها گر چه تر است
آن که نامه داده لیکن بر بر است

دلفریب است نامه ها بر یک خط است
جوی خون نامه ها در یک شط است

شط خون از نامه ها جاری شده
این فرات از خون دل باری شده

نامه دادندش که عاشق می شویم
زیر تیغ و زیر خنجر می رویم

جان خود تقدیم رویت می کنیم
دل فدای بوی مویت می کنیم

لیکن این گفتند و آن را کرده اند
در ره افعی همه جان کنده اند

لیکن این گفته پشیمان روحشان
پشت کرده یکسره بر نوحشان

نسترن گفتند و خنجر کاشتند
خنجری از آستین بر داشتند

خط کوفه خط تیغ و خنجر است
نقش یک خنجر به روی حنجر است

تا همیشه جنگلی از خنجرند
راهی خون و گلو و حنجرند

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد

نامه های کوفیان را باد برد
آن سکوت سایه را فریاد برد

رفتن امام حسین از مدینه بسوی مکه

ای مدینه ماه تو هم می رود
نیمه شب تا باغ شبنم می رود

عشق نم نم می زند روی تو باز
یار کم کم می رود سوی تو باز

حج اکبر قصد هجرت کرده است
عاشقی ها را زیارت کرده است

می رود تا کوچه های آفتاب
می رود تا کوه نور آن شهر ناب

ماه شعبان او سفر آغاز کرد
رو به سوی مکه دل پرواز کرد

کاروان آهسته تر ماهم ببر
مهمل لیلای آن شاهم ببر

رفت و دیگر من نمی بینم حسین
آخرین گل از تو می چینم حسین

یوسفم از جان کنعان می رود
مهربانم‌ سوی جانان می رود

می رود تا کوی دلداران دگر 
می رود رو سوی گلزاران دگر

مرغ دل ها باز می گردد به جان
عاشقانه می رود جان جهان

م.بارش


نوشته شده در پنج شنبه 94/7/23ساعت 8:9 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Night Melody