میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
فصل اول
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
بشنو از نی این نیستان نینواست
این نیستان این نیستان کربلاست
این نوا از کوی دلبر می رسد
این صدا از باغ پر پر می رسد
این حدیث دل که از دلداده ای ست
بشنو ای جان از زمین افتاده ای ست
نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند
ناگهان مردی در آمد در فلق
تکسواری سرخ همچون شفق
غیرتش همچون علی گل کرده بود
دشتها را غرق سنبل کرده بود
بار سنگین امانت دوش داشت
جمله عالم تا ابد مدهوش داشت
پوستینی مانده بود از دین عشق
پوستینی کهنه از آیین عشق
آن یزید سامری غافل شده
تیغ بر دریای بی ساحل زده
خواهد او تا عشق من بیعت کند
از وجود خویش رجعت کند
مرد آرامش به دریاها نشست
موج ناآرام او بر دل شکست
خوابهایی دیده بودش پیشتر
از پیمبر می شنیدش پیشتر
خواب خون را دیده بود و خواب ماه
خواب دریا خواب دریای پگاه
عشق با او بیعت دیرینه داشت
او رسالت از خود آئینه داشت
************
با تو هفتاد و دو ملت آشناست
همچو هفتاد و دو تن در کربلاست
ای انیس و مونس و عشق حبیب
تربت تو تا ابد باشد طبیب
ای دوای نخوت و ناموس من
ای تو افلاطون و جالینوس من
شرح عشق تو به مصحف خوانده ام
شرح رویت سوره صف خوانده ام
شرح عشقت را پیمبر گفته است
این حدیثش را دل و در سفته است
ای حسین ای پاره جان نبی
همچو ماهی در میان هر شبی
پاره ای از جان دریا بوده ای
پاره از روح صحرا بوده ای
پاره ای از جان جان موج ها
پاره ای ای مهربان از اوج ها
پاره ای از عشق آتشناک او
پاره از آن گل افلاک او
کودکی شش ماهه بودی که گریست
آمدی از پشت رودی که گریست
آمدی افلاکیان سو سو زدند
پرده های راز را یک سو زدند
شد پیمبر آگه از پرواز تو
غرق در خون گشتن و آواز تو
گردنت را بوسه می زد او در اشک
بر لبانت عالمی بردند رشک
بوسه های مصطفی لبهای توست
شانه های عاشقش بر پای توست
روی منبر آن پیمبر گریه کرد
روی منبر باغ پر پر گریه کرد
با حسن بودی کنار آن عزیز
لحظه های عاشقانه اشک ریز
گفت ای امت امانات من اند
این دو کودک پاره جان و تن اند
این حسین است این که او را می کشید
بر کران های فرات است او شهید
مردم و مسجد همه در صیحه اند
چشمهاشان تا ابد در گریه اند
گریه ها کردید و او را می کشید
می کشید او با لب تشنه شهید
گفت پیغمبر اماناتی دهم
عترت و قران به دنیا می نهم
در قیامت من سه پر چم دیده ام
زیر پرچم مردمی را چیده ام
مردمی با پرچمی تلخ و سیاه
می گریزد هر فرشته دل تباه
مردمی قران به نیزه کرده اند
عترتم را شاخه شاخه کنده اند
مردمی دیگر که بیرق پاره اند
روسیاه و تا ابد آواره اند
کشته اند آنان حسین بن مرا
همچو قران پاره پاره در سرا
گفته ما را در قیامت پرچمی ست
غیر پرچمهای دیگر شبنمی ست
پرچم آن عاشقان روی تو
دلنوازان در خم گیسوی تو
من به آنان عاشقانه می رسم
عاشقانه بی بهانه می رسم
پرچم آنان ز پرچم ها جداست
عاشق آن پرچم آنان خداست
پرچم آنان فراز کربلاست
سرخ مانند آن خون خداست
آن امانتهای من را عاشق اند
با حسین من همیشه مشفق اند
حوض کوثر حوضی از فیروزه است
ساقی کوثر همیشه روزه است
بانگ نوشانوش او آید همی
از سروش دوش او آید همی
**************
فتخ مکه فتح دلها بوده است
نور در آب و گلها بوده است
از چه می ترسی ابوسفیان مگر
کینه داری تا بن دندان مگر
ای ابو سفیان امان ا ت داده است
این امان یوسف به جانت داده است
گر چه گرگی در وجودت لانه داشت
گرگ زخمی در دلت کاشانه داشت
گرگ صحرا گر شکستی خورده است
هچو روباهی به لانه مرده است
منتظر باشد برای انتقام
از محمد یا علی شیران تام
ثروت مکه ز دستت رفته است
آن خدایی پلشتت رفته است
کینه تو ارث فرزندان توست
در میان لانه گرگان تو ست
لانه گرگان همیشه وحشت است
لانه شیران سرای خلوت است
شیر میدانها علی تنها تویی
کینه گرگان در صحرا تویی
گر چه می داند محمد راز را
با تو گفته عاقبت آواز را
ای محمد با ابو سفیان چه کار
آل تو با آل آن گرگ ای نگار
ای محمد تیغ تو خاموش نیست
تیغ تو ای عشق من مدهوش نیست
تو به قاموس خودت تابنده ای
تا به فانوس دلت تابنده ای
تو امان دادی ابو سفیان ولی
گر چه می ریزد همو خون علی
کینه دارد از لب خندان تو
کینه ها از عشق و فرزندان تو
کینه حتی از حسین چون گلت
از گلوی نازک آن سنبلت
تو که می دانی یزیدش می کشد
گرگزاده عاقبت گرگی شود
تو نکشتی گرگهای مکه را
افعیان پشت روی سکه را
مهربانم مهربانی تا کجا
رحمه للعالمینی مصطفی
تو به قاموس خدا خو کرده ای
نفس خود را جمله یک سو کرده ای
گرچه می بینی حسینت را در اشک
می نشینی همچو شیران سرشک
انتقام و کینه از تو دور بود
جان و روحت جلوه ای از نور بود
******************
سالها در باد و در توفان گذشت
سالها از هجر آن باران گذشت
مصطفی رفت و علی تنها شدش
شیر میدان در جهان یکتا شدش
گرگ زاده دایما تکثیر شد
گرگ آیا از خلافت سیر شد
در ثقیفه کودتایی شوم شد
کودتایی شوم در ان بوم شد
کودتا چی ای ابو سفیان تویی
در حقیقت روح آن گرگان تویی
تو یهودا تو یهودا مذهبی
همچو گرگی دشمن ماه شبی
روح قران هم به زیر خاک شد
دشمن دل آن زمان چالاک شد
ای معاویه به عمان می روی
شاه می گردی در آنجا سروری
زاده گرگی تو گرگی می کنی
با خدای خود سترگی می کنی
تا ابوبکر است سپه سالار باش
ابن سفیان حیله گر در کار باش
تا عمر ملک دمشقت را دهد
آن دمشقت را و عشقت را دهد
تا که عشرتها کنی در ملک شام
قصر سبزی برفرازی ای غلام
تو غلام نفس خویشت بوده ای
دستها را به خون آلوده ای
تا که عثمان شد خلیفه ملک شام
تا بن دندان گرفتی والسلام
،
همره مروان تو او را می کشی
تا خلافت را به ملکت می کشی
ای دمشق ای شهر عشق و عاشقان
گرگ خونخواری ترا گیرد چنان
قصر گرگان در تو بر پا می شود
رسم گرگان در تو یک جا می شود
شهر عشقم لانه گرگان شدی
لانه گرگان و رو باهان شدی
عمر و عاص آن روبه مکار بود
وصله گرگان همان بدکار بود
با معاویه به شامات آمدست
قصر سبزش شطح وطامات آمدست
گرگ و روباهان همیشه همرهند
در حسد با شیرمردان رهند
شیر میدان است علی تارانده گرگ
گرگ زاده حیله ها کرده سترگ
حیله خونخواهی از عثمان کند
تا که عهد و پیمان خدا را بشکند
جنگ گرگان و آن شیر خداست
جنگ صفین حیله های بر ملاست
گرگ صحرا نیزه ها آورده است
خر مقدس مذهبان را برده است
دیده ای قران فراز نیزه هاست
این همان سرها به نیزه کربلاست
او علی را کشته است با زهر تیغ
او حسن را تیغ زهر و منجنیق
آی صحرا گرگ صحرا وحشی است
خون آهو کرده او را مست مست
اونصیحت کرده شیران را مکش
جز به مکر و جز پس و پنهان مکش
یا مکش او یا اگر کشتی مگو
شیرمرد ی به خون آغشتی مگو
******************
آن معاویه همان گرگ تموز
همره روباه خود آیینه سوز
سایه شومی که دور استاده است
او که تیغی را به قاتل داده است
اینک او بذر خلافت کاشته
حاصلی شوم و سیه برداشته
مرگ چون آمد گریبانش گرفت
دست از دنیا نمی دارد شگفت
بچه گرگش را به بالین خواسته
تا خلافت را بر او آ راسته
گرگ شوم. دیگری گردد یزید
عاقبت اوهم. ولیعهدی گزید
گفته است او را وصیتهای شوم
گوییا گردیده است او شاه روم
توله گرگی اگر زوزه کشید
خون پیراهن به دندانش چشید
م.بارش
نمی دانم کجا هستی
کجا ای ماه
تو را می جویم ای یارم
به بویت دشت و گلزارم
نشستم بر سر راهت
ببینم چهره ماهت
هزار امید من دارم
تو را آواز می خوانم
کجا هستی
کجا ای ماه
تو هستی برکه مهتاب
که کردی چشم من بی خواب
دل آرامی چو اقیانوس
که کردی روح من فانوس
به امیدی که می آیی
شدم فانوس دریایی
کجا هستی
کجا ای ماه
کدامین کاروان جان
کدامین ارتفاعاتی
کدامین دشت مجنونی
کدامین شهر عشقی تو
نشابوری
دمشقی یا که بیروتی
کجا هستی
کجا ای ماه
تمام یاغیان مستند
تمام عاشقان رفتند
که طغیان کرده رود اشک
که عصیان کرده عشق تو
کجا هستی
کجا ای ماه
نمی دانم که در هندی
که سبک هندی ات گویم
و یا ملک خراسانی
خراسانی ترا خوانم
و یا سبک عراقی
عشق من گویم
نمی دانم کدامین سبک یا شیوه
بگویم دوستت دارم
بگویم دوستت دارم
روم در شور و در بیداد
زنم تنبور و سنتور و چگور و تار را با جان
سمرقند و بخارایم
به هر جایی که سر مستی
تمام جان من هستی
تمام جان من هستی
م.بارش
شبی خواب ترا دیدم ترا چون ماه بوسیدم
شبی در برکه مهتاب تو را نیلوفری چیدم
شبی خواب ترا دیدم به زیر آن درخت سیب
به من ای نازنین گفتی ز عشق تو به تردیدم
شبی عاشق شبی شیدا تو را در کوچه لیلا
ترا زیبا تر از لیلا ترا دیدم که رقصیدم
همه پروانه ها رفتند به باغ آسمان عشق
دلم پروانه شد آن شب به افلاک تو چرخیدم
قطاری در دل مه رفت ترا دیدم در آن کوپه
تو را دیدم که خندیدی. در آن مه مست گرییدم
رسیدم پشت در امروز به زیر بارش باران
تمام نامه ها خیس ا ند. میان گریه خندیدم
از این سینه دلم رفته به دریای تو بر گشته
بخوان بارش بخوان شعری که بر دریا دلم دیدم
م.بارش
من از باران نپرسیدم کجای است کوی محبوبم
طنین باغ باران برد مرا تا خانه خوبم
مسیحایم مسیحایم بیا شهر بنی آدم
چلیپایت به دوش من ببین جانا که مصلوبم
سرودی از لبم بارید سرودی خیس و بارانی
که دیدم روی ماه تو تو را با چشم مرطوبم
نوشتم نامه ای شیدا به روی برگ نیلوفر
برای آن عزیز دل که در عشق تو مغلوبم
نمی دانم که عصیان کرد کدامین یاغی عاشق
دوباره ساز نا کوکم بخوان بارش ز مطلوبم
جهان کوچک شدازعشقت چو زندانی شده برمن
بیایم پشت در گاهت درت کوبم درت کوبم
برهمن می شوم عشقم ترا نیلوفر بودا
اگر رسم مسلمانی نمی دانی تو ای خوبم
م. بارش
ای روح من باران شد و توفان جان آغاز شد
خیزابه ها بر خاست و سیلاب های ناز شد
من تا دمشقت آمدم تا شهر عشقت آمدم
راهی بزن ای مطربم نور قمر دمساز شد
بگذار آغازت کنم هر روز آوازت کنم
جانم به پرواز آمد و بر قلههای راز شد
سمفونی شوریدگان در رگ رگ جان من است
من واژگون رقصی کنم امشب شب پرواز شد
خاک وطن بوییده ام روی ترا بوسیده ام
عشق وطن در سینه ام گنجینه آواز شد
من می روم از خویشتن هنگامه ترک وطن
ایام هجران آمد و بارش دگر جان باز شد
م .بارش
Design By : Night Melody |