سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

شرح مهتاب و دو ابروی ترا می گویم
شرح آن نور فرا سوی ترا می گویم

از سمرقند تو تبعید شدم عشق ترا
شرح آن زلف و خم موی ترا می گویم

گرچه شیخ آمد و از عشق تو تکفیرم کرد
شرح جان در خم گیسوی ترا می گویم

همچو آن میر که او خانه نشینش کردند
سبز ی آن خط و آن خوی ترا می گویم

پرده بردار که هر گوشه ترا می بینم
از ازل شیفته ام بوی ترا می گویم

شرح چشمان.سحر خیز ترا
تا ابد چشم تر روی ترا می گویم

من پشیمان شده ام آن قدح غیر ترا
قدح آن لب دلجوی ترا می گویم

بارش است مست که افتاده به کوی
هر کجا کوی تو است کوی ترا می گویم

عشق من شرح غزل‌های ترا می گویم
شرح مهتاب و دو ابروی ترا می گویم

م.بارش (هومن)


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:39 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

صد بارش باران شد بر خاک وجود من
تا سر بزند انگور بر تاک وجود من

صد بارش باران شد تا باغ و بهاران شد
پر سوسن و نسرین شد افلاک وجود من

آن بارش تو اما چون بارش خورشید است
آتش زده در جان و خاشاک وجود من

عشق است که می بارد از سوی تو ای لیلا
دریا شد ه صحرای صد چاک وجود من

این مایده می آید چون خوشه ی اخترها
تا فربه کند جان بی باک وجود من

هر جا بزند باران بر خیزم و بشتابم
شاداب کند باران غمناک وجود من

باران بهاران هم از موهبت عشق است
عشق است که گرداند چالاک وجود من

بارش اگر این شعرت شوریده و شیدا شد
از بارش آن عشق است لولاک وجود من

میلاد بارش(هومن)


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:37 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

ساعت چهار شب
خوابم نمی برد
مهتاب شوریده کرده حال من
چیزی به بامداد نمانده است
چیزی به صبح 
اذان جان
هرگز نماز عاشقانه نخوانده ام
مسجد کجاست
خدای من
مسجد کجاست
شوریده حال از خویش
بیرون دویده ام
در شهر من
فقط کلیسای کوچکی ست
حس می کنم کسی ست
گویا مسیح نماز ایستاده است
پشت سر مسیح
من عاشقانه نماز اقتدا کنم

هومن
م.بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:32 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

وقتی که با تو هستم گویا. که مست مستم
مردم غریبه هستند تنها تو. می پرستم

شوری در ونم به پا هست از جنس جان مجنون
لیلا یی است حالم مستانه الستم

نام تو. ورد زبانم آن نام نازنینت
غرقم در عطر و بویت گویا به گل نشستم

شمسی درونم نشسته پیوسته ذکر تو گوید
تا مولوی در آید در را به غیر بستم

در مثنوی تو هستی شور غزل هم تویی تو
من غیر تو چه گویم. از غیر تو برستم

فرمان بده بمیرم در پیش پایت ای دوست
قربان چشمهایت من قلب خود را شکستم

میلاد بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:26 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

رو به قمر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی
یاد سفر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

شیشه عطر بشکنم. زآنکه تو عطار منی 
شعر ز بر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

جام به لب نمی برم. شیر و شکر نمی خرم
خواب سحر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

خنده به لب حرام من گریه شب مرام من
تو به دگر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

گشته غبار راه تو سرمه ی چشمهای من 
سرمه بصر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

آب زنم حیاط را کوچه و راه ماه را
سایه به سر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

روزه خامشی کنم ام گنگ شوم. نگار من
شهر خبر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

باغ. بلور من تویی. سرو و سرود من تویی
رو به قمر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:24 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

<   <<   6   7   8   9   10      >
Design By : Night Melody