سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

من از آدمی با تو سخن می گویم
از عشق 
من از رودی با تو سخن می گویم
که به دریا پیوسته است
از دریایی که آسمان را به آغوش کشیده است
از قله مغروری
که با مهربانی و عشق
خاک پای ماه را بوسیده است
از جانی که به آستان جانان رسیده است
من از انسان و هستی با تو سخن می گویم

میلاد بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:10 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

پا برهنه خواهم رفت
تا سر آغاز 
در نور چشمان تو 
که چون مهتاب 
راهم را روشن می کند 
سفری که خورشید در انتظارم است
دریا بر سر راهم ایستاده
و موجش بر سینه ام می کوبد

من از برزخی خواهم گذشت
سنگریزه ها در زیر پایم نجوا می کنند
ستارگان طلسم آینه اند
و درختان و باد 
دخترکان گمشده زمین اند
و زمین هاویه انسانی ست
که خدا را فراموش کرده است
هوس 
میوه ممنوعه ی تک درختی ست
که در هرم بیابان 
رسته است

و من ترا می خواهم
آی عشق
آی میقات ام
ای روح تابناک طوبا
آی سرزمین امن طوی
ای قدیس مهربانی
مرا دریاب
دریابم ای عشق
که بی تو بنیادم بر آب است
هستی ام در خاکستر است
تنها تویی که هستی 
خواهی بود
همه چیز می میرد 
همه آینه ها به غبار می نشیند
و باد هر چیز و همه چیز را خواهد برد


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:6 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

تو را می شناسم 
همکلاسی قدیمی ام
رفیق. دشتهای عاشقم
ترا می شناسم
چشمهای ترا
ابروانش را
و خنده مهربانت
ترا می شناسم 
غریبه آشنای من
کجا بودی 
سالهاست ندیدمت
صدایت را حتی می شناسم
نگو که نمی شناسمت 
نگو که ندیدمت
برق چشمهایت آشناست
سکوتت حتی سکوتت آشناست
چرا جانت از من دوری می کند
شنیده ام عاشق شدی
ترانه می خوانی
تنبور. می نوازی
و ترک وطن کرده ای
و در ناکجا آبادی دور
میان کبوترهای برزنی
قدم می زنی
و. دیگر نمی آیی
به جستجوی تو راه های بسیاری آمده ام
شهر های بسیاری را گشته ام
خیابان به خیابان 
کوچه به کوچه 
خانه به خانه
پنجره به پنجره
تا رد پای ترا 
بر بیابان دیدم
صدایت را در باد شنیدم
نوای تنبورت
مرا بسوی تو فرا خواند
مهم نیست مرا بشناسی یا نه
مهم نیست به خاطر بیاوری یا نه
من قاصدکی برای تو آورده ام
گل سرخی از وطن
وطن ترا فراموش نکرده
مرغ مهاجر دلت کجاست
بوی پیرهنت را بادهای وطن می شناسند
یوسف گم شده کوچک
چه شد که. کنعانت را رها کردی
و به چاه نابرادری پناه بردی
برادرانت با تو چه کردند
که کاروانیان ترا. به زری ناسره فروختند
اما غمگین مباش
که امید از تو پیامبری خواهد ساخت
عشق ترا پادشاه خوبان
و عزیز مصر جان
نومید نباش برادرکم
من نیز برادرت بنیامینم

میلاد بارش



نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:2 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

دوبیتی گفتم از روی تو گویم
حدیث دلکش موی تو گویم
پریشانه دلم در بوی زلفت
که نتوانم ز گیسوی تو گویم

میلاد بارش

 


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 7:44 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

رو به قمر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی
یاد سفر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

شیشه عطر بشکنم. زآنکه تو عطار منی 
شعر ز بر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

جام به لب نمی برم. شیر و شکر نمی خرم
خواب سحر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

خنده به لب حرام من گریه شب مرام من
تو به دگر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

گشته غبار راه تو سرمه ی چشمهای من 
سرمه بصر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

آب زنم حیاط را کوچه و راه ماه را
سایه به سر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

روزه خامشی کنم ام گنگ شوم. نگار من
شهر خبر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

باغ. بلور من تویی. سرو و سرود من تویی
رو به قمر نمی کنم تا تو به خانه پا نهی

میلاد بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 7:42 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

<   <<   6   7   8   9   10      >
Design By : Night Melody