سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میلاد بارش

من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق

آمده ام به عاشقی از ره پر شقایقی
مرغ دلم پریده است تا که به دامت آمدم

***

تاب طلوع ماه تو این دل من ندارد آه
نرم بیا به.بام ما تا دل من نیارد آه
آه که ماه دیده ام. نور سماع دیده ام

من به سماعت آمدم چشم راهت تو نهم

***

شب شعر تو بر پا می کنم
هر شبم یاد تو لیلا می کنم
می نویسم نام تو رو روی شب

تا ببینم ماهتابت غرق تب
شعر نام تو تنها شعر من
لیلی ام لیلا و لیلا شعر من
مثل موسی در بیابان طوی
مثل 
مثل مجنون در بیا بان می روم


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:23 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

من به هوایت آمدم مثل غلامت آمدم
آمده ام به عاشقی ساده و رامت آمدم

آمده که جان دهم ماه تو را نشان دهم
تا که خموش تو شوم پیش کلامت آمدم

آمده ام که گم شوم مردم پای خم شوم
آمده ام سبو کشم جام به جامت آمدم

رقص کنان رسیده ام شهر به شهر و کو به کو
بربط تو به دل زنم مطرب بامت آمدم

آمده ام به عاشقی از ره پر شقایقی
مرغ دلم پریده است تا که دامت آمدم

آمده ام فدا کنم عشق تو مقتدا کنم
بارش نور دیده ام تا که به نامت آمدم

آمده ام که بشکنم خویشتنم به پیش تو
تلخ نهم شکر برم. تا به سلامت آمدم

هومن عشق تو شوم اهرمنی فرو نهم
من به هوایت آمدم مثل غلامت آمدم

میلاد بارش

 


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:19 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

آمده ام شکر برم چون شکرم نمی دهی
نی شکرم نمی دهی تلخ ترم نمی دهی

ماه هلال من تویی آه مرا رها مکن
گم شده ام در آینه نور سحر نمی دهی

جام به جام من بزن شور به جان من فکن
لب به لبم فرو گذار گر چه نظر نمی دهی

من به سرایت آمدم تا به قبایت آمدم
بند قبا فرو گشا بر به برم نمی دهی

آب بقاست عشق تو آب بقا نمی دهی
عشق دمشقی ام چرا چشم ترم نمی دهی

نور خموش می کنی خنده سروش می کنی
در ره عشق روی تو در به درم نمی دهی

در یمن و یسار من نور تو موج می زند
نامه ی دیگری عزیز در سفرم نمی دهی

شهر به شهر می روم کوچه به کوچه می دوم
گر چه به سرو تو رسم برگ و برم نمی دهی

هومن اگر. که عاشقی ترک هوا کن و بیا
ترک هوا نمی کنی یک خبرم نمی دهی

میلاد بارش(هومن)


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:17 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

در قمارخانه غمگینی
نشسته ای
و چشم بسته ای 
به ماه و
لبان خود را دوخته ای
تا سرودی نخواند
ترانه آتشناک عاشقانه ای را
دستانت را بسته ای
تا ارغوانها را 
ارغنونی ننوازد
به. امید و آفتاب 
ایمان بیاور
به خویشتن بیندیش
که معجزه خداست بر زمین

میلاد بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:16 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

آرزوی دور و درازی نیست
با تو بودن
در کنار ت نشستن
و گریستن
اما چرا روزگار با عشق نمی سازد
چرا میان عشق و آدمی این همه فاصله است
چرا ماه من
در اشکها دیده می شود
عاشقان
در باران می گریند
سپیده دمان
از عشق گلی به سرخی نشسته است
وبرای رسیدن به آفتاب
پابرهنه
باید از بیابان دشنه گذشت
پاسخی نیست
جز سکوت
که سراسر صبر است
امید است و جنون
و فریاد عاشقانه آن که در بند نشسته است
و به پای اندیشه 
کوه های سر بر فلک کشیده را
در می نوردد
دریاها را می نوشد
تا عطش عشق را فرو بنشاند و
ملکوت را 
در قلبش بیافریند
بیا سکوت کنیم
و هستی را
به تماشا بنشینیم
بیا سکوت کنیم
و خدا را تمنا کنیم
بیا سکوت کنیم
و همچنان راه خویش را رویم
راهی که عاشقان رفته اند
و گاهی به یک ترانه 
به مقصد رسیده اند

میلاد بارش


نوشته شده در جمعه 94/6/6ساعت 8:11 عصر توسط میلاد بارش نظرات () |

<   <<   6   7   8   9   10      >
Design By : Night Melody